۹-بازگشتِ پلین

51 13 4
                                    

.ٖ⃔༺ོ༅ི༙𝐦𝐲𝐬𝐭𝐢𝐜 𝐡𝐢𝐥𝐥𝐬‌ ‌༅ྀ༙༻⃘⃕⃟ٜٖ

درک در جواب سری تکون داد و فاصله گرفت:
-بهتره من دیگه برم...

استایلز پایین اومد و با تعجب پرسید:
_میخوای بری؟

-بهتره که برم!

_پس یعنی دوست داری بمونی

چی باید بهش میگفت؟
اینکه دوست داشت کل شب اینجا باشه و باهاش بیشتر وقت بگذرونه؟
نه قطعا قرار نبود اینو بگه...مخصوصا الان که وضعیت اصلا خوب نبود!

پس ترجیح داد غرورش رو حفظ کنه و بدون اینکه جوابی بده از خونه خارج بشه!

**

بعد از رفتن درک ، مالیا و لیدیا به اصرار، بانی رو پیش خودشون بردن!

تو خونه فقط استایلز و اسکات و دیمن و برادرش بودن...

اسکات به مادرش خبر داد که امشب اینجا میمونه و ملیسا هم قبول کرد.

استایلز به سمت یکی از اتاقای قدیمی که ازش استفاده نمیکردن رفت و شروع کرد به تمیز کردنش تا دیمن و استفن بتونن اونجا بخوابن!

گرد و خاک تقریبا کل اتاق رو گرفته بود و تخت هم کاملا تو تار عنکبوت فرو رفته بود!!

پوفی کشید و لعنت به خودش فرستاد که چرا این اتاق رو قبلا به همراه پدرش تمیز نکرده بود!

پدرش قبلا بهش صد بار گفته بود «بیا این اتاق رو تمیز کنیم یه روز لازم میشه »اما اون با بیخیالی میگفت «حالا وقت هست بعدا تمیزش میکنیم»

*****

اسکات و استفن به اندازه ای با هم صمیمی شده بودن که داشتن فیلم می‌دیدن و پاپ‌کورن میخوردن!

اما دیمن برعکس برادرش از این جور چیزا متنفر بود پس تصمیم گرفت به جای اینکه فیلم ببینه طبقه بالا بره و به استایلز سر بزنه!

از پله ها بالا رفت و خودش رو به اتاقش رسوند...

چند لحظه پشت در ایستاد و نفس عمیقی کشید.

دستش رو روی دستگیره گذاشت و خواست درو باز کنه که صدای استایلز رو از اتاق دیگه ای شنید!

دنبال صدای استایلز رفت تا رسید به اتاقی که ته راه رو بود.

از پشت در نگاهی به استایلز انداخت که در حال غرغر کردن بود و یه دستمال عجیب غریب هم به کمرش زده بود!

شبیه مادربزرگ هایی شده بود که دامن گل گلی میپوشیدن و خونه تکونی میکردن!

لبخندی زد و بعد از باز کردن در سرفه ای کرد که باعث شد پسر با ترس به عقب برگرده...

استایلز با دیدن دیمن نفسش رو بیرون داد و زیر لب گفت:
-سکتم دادی!

_دارم میشنوما

- ,, 𝙈𝙮𝙨𝙩𝙞𝙘 𝙝𝙞𝙡𝙡𝙨 ·˚ ༘ ꒱ Where stories live. Discover now