+ اون ها؟
× منظورت چیه؟
+ اون ها دردسر درست کنن یا شما؟
تیکه توی کلامش کاملا برای آقای وانگ واضح بود.
× من اگه میخواستم واست دردسر درست کنم همون لحظه ای که فهمیدم این کار رو میکردم. یا خیلی راحت الان باهات تماس نمیگرفتم
+ حالا از من چی میخواید؟
× قراره فردا جلسه ای برگزار بشه...توش شرکت کن
ژان چشم هاش رو بست و با کلافگی پیشونیش رو فشار داد. سکوتش باعث شد آقای وانگ دوباره به حرف بیاد.
× جلسه فردا رو بیا....من قول میدم بعدش با همون شرایطی که تو میخوای پیش میریم دوباره
پیچیدن صدای پوزخند ژان توی گوشش، براش سخت و دردناک بود. ولی میدونست ژان کاملا حق داره، هیچ پلی برای اعتماد بینشون باقی نمونده بود.
+ خبرتون میکنم
× پس منتظرم.....فعلا
تماس رو قطع کرد و به ییبو که با چشم هایی شدیدا کنجکاو بهش خیره شده بود نگاه کرد.
× گفت خبرم میکنه ولی من مطمئنم میاد
_ اومدنش نگرانم میکنه....اگه بخوان اذیتش کنن چی؟
× هرچی باشه ما حق دخالت نداریم.....اون از پس خودش برمیاد
_ اخه....
× ییبو تحت هیچ شرایطی دخالت نمیکنی...دخالت ما نه تنها کمکی نمیکنه بلکه میتونه شرایط رو خیلی بدتر کنه فهمیدی؟
ییبو سرش رو پایین انداخت و با صدای آرومی جواب پدرش رو داد.
_ متوجه شدم
× خوبه......حالا هم برو به کارت برس
سرش رو تکون داد و بی حرف از اتاق پدرش خارج شد. با تمام وجود امیدوار بود اون سهامدارهای فرصت طلب برای ژان دردسری درست نکنن و یا اگه اینطور شد، حداقل بتونه خودش رو کنترل کنه و چیزی رو خراب تر نکنه. واقعا امیدوار بود!
*************
روز بعد، کت و شلوار خوش دوخت مشکی ای پوشید و بعد از زدن عطرش به مچ ها و گردنش، از اتاق بیرون اومد. همون لحظه رمز در زده شد و لی و جکسون وارد خونه شدن.
+ شما اینجا چیکار میکنید؟
لی: حالت خوبه؟
+ خوبم لی گه چیزی شده؟
جک: داری میری شرکت؟
+ اره...چیزی شده؟ خب حرف بزنید نگران شدم
جک: ما نگران تو بودیم
+ ای بابا خب از اول بگید سکته کردم....فکر کردم اتفاقی افتاده
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...
part 19
Start from the beginning