لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
با یادآوری اینکه وکیل هونگ ازش خواسته باهاش صحبت کنه، سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه تا بیشتر از این ترحم برانگیز به نظر نرسه. با دیدن وکیل هونگ که بیرون از زندان منتظرش بود، به طرفش رفت.
+ جناب وکیل
× اوه شیائو جوان اومدید؟ متاسفم من ماشینم خراب شده و همین الان بردنش، امکانش هست با ماشین تو بریم؟
+ بله حتما مشکلی نیست
هردو سوار ماشین ژان شدن و ژان بدون هیچ عجله ای راه افتاد.
× راستش من باید برم جایی پس مشکلی نداره توی ماشین صبحت کنیم؟
+ نه من گوش میدم
× راستش رو بخواید گفتن این موضوع، زودتر از زمانی که فکر میکردم باید گفته بشه اتفاق افتاد، خیلی زودتر. زمان رفتن مادرتون روبه خاطر دارید؟
+ بله چطور مگه؟
× مادرتون قبل از رفتنش چیزی برای شما گذاشته
+ برای من؟ چه چیزی؟
وکیل هونگ کمی مکث کرد میدونست چیزی که برای ژان به جا گذاشته شده اصلا براش خوشایند نیست ولی ناچار بود بهش بگه.
× راستش رو بخواید زمان ازدواج مادر و پدرتون، پدربزرگ شما یعنی شیائو بزرگ ۱۸ درصد از سهام شرکت رو به نام مادرتون میزنه
+ چی؟
چهره پر از تعجب ژان و سوالش باعث شد بفهمه از این موضوع هیچ اطلاعی نداره.
+ یعنی مادرم هم توی شرکت سهام داره؟
× داشته
+ یعنی چی داشته؟
× مادرتون قبل از رفتنشون تمام اون سهام رو به شما انتقال دادن
ژان چند لحظه سکوت کرد تا متوجه منظور وکیل هونگ بشه.
+ یعنی...یعنی چی؟
× یعنی شما الان نفر دوم سهامدارهای شرکت هستید
+ شوخی میکنید؟
× متاسفم ولی این اصلا یک شوخی نیست
چند دقیقه ای توی سکوت گذشت، وکیل هونگ به ژان اجازه داد تا کمی افکارش رو سر و سامون بده. با این که موضوع پیچیده ای نبود ولی میدونست ذهن ژان چقدر میتونه آشفته و درگیر باشه.
+ ولی من این رو نمیخوام
× من میدونم شماهم مثل برادرانتون هیچ علاقه ای به اون شرکت ندارید و من هم واقعا متاسفم که مجبور شدم همچین موضوعی رو بهتون بگم
+ حالا باید چیکار کنم؟
× این تصمیمش کاملا با شماست که با اون سهام چیکار کنید. من درک میکنم که انجام دادن کاری که نه تنها بهش علاقه ای ندارید بلکه یکی از عوامل از هم پاشیدگی خانوادتون هست چقدر سخته ولی لطفا این رو هم درنظر بگیرید که پدر شما و بقیه نسل های خانواده شیائو چقدر برای این شرکت زحمت کشیدن و این عادلانه نیست که به خاطر یک اشتباه همه اون زحمات از بین بره و شرکت به اسم کسایی دیگه باشه. ولی بازهم میگم این در نهایت تصمیم شماست که با اون سهام چیکار کنید
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...
