+من سر پرست تیمم
جونگین سرد و محکم جواب داد و فاصله ی بین پلک هاش رو کمتر کرد.
+اقای؟
_سهون، اوه سهون.
نگاه جونگین رنگ قبلی رو گرفت و بینیش رو بالا کشید.
_ درسته، آقای اوه، من سرپرست تیمم و شخصا وکالتی رو قبول نمیکنم. ولی به خاطر هم ملیت بودنمون هم که شده مطمئن میشم بهترین وکیل شرکتم پروندهتون رو پیش ببره.
+ پرونده ی دوست پسر من.. قراره بعد از سه سال پیگیری بشه، در حالی که گواهی فوتش سه سال پیش صادر شده من اینجام تا با کمک شما کسایی که توی دزدیدنش شریک بودن رو گیر بندازم.
_نظرت چیه بجای قصه تعریف کردن برای من به پلیس مراجعه کنی پسر خوب؟ من فقط وکیلم
کارم دفاع و محکوم کردنه.
+پس محکومشون کن، به اندازه ی تمام لحظه هایی که دریغ شدم از کنارش نفس کشیدن محکومشون کن به تقاص پس دادن.
جونگین زبونی روی لب کشید و حتی فرصت نکرد برای خودش دلیلی منطقی پیدا کنه.
_ امشب ساعت یک و نیم، کلاب تافیا منتظر باش تا برام جزییات پرونده رو ارائه بدی. توی کشوی پایین از سمت چپ پیراهن جدید بردار، بپوش و بی سر و صدا برو، تا بتونیم بی سرو و صدا به این جونگینی که با من اسم مشترکی داره کمک بکنیم. متوجه شدی آقای اوه؟
.
.
.
بعد از سه ساعت وقت کشی، این سهون بود که تصمیم گرفت با هیونگش ارتباط برقرار کنه. میدونست تصمیم ناگهانیش برای اومدن به آمریکا ممکنه مرد رو تا چه اندازه شکه و حتی عصبی کنه. توی اتاق تاریک سوییت نسبتا مجلل هتل، درست وقتی که تنها دستش گوشی رو کنار گوشش نگه داشته بود و پوست لبش بین دندون هاش بود.
_بله؟
انگار بکهیون نامطمئن منتظر تماس بود که بافاصله بعد از بوق دوم جواب داد.
+هیونگ.
_ اوه پسره ی احمق من میکشمت.
برای فهم عصبانیت بکهیون لازم نبود حتما پیشش باشه. لحن مرد خودش گویای همه چیز بود.
_چه فکری با خودت کردی که اینطور بی فکر گذاشتی رفتی سهون؟ لوکیشن لعنت شدهت رو پیدا میکنم و مطمئن میشم تنها نمونی. تمام برنامه هام رو بهم ریختگی سهون.
در جواب مرد لحظه ای سکوت کرد و با پایین فرستادن اب دهانش شروع به حرف زدن کرد.
+فکر کردم بهتره خودم تنها باهاش مواجه بشم. دلم دیگه تحمل دوری رو نداشت.
اینبار سکوت چند لحظه ای از جانب مرد بزرگتر بود.
_تو.. دیدیش؟
با تردید پرسید و سهون لبخند تلخی زد که از پشت تلفن قابل دیدن نبود.
+ من براش فرقی با یک غریبه نداشتم هیونگ.
YOU ARE READING
𝘩𝘺𝘱𝘰𝘱𝘩𝘳𝘦𝘯𝘪𝘢
Fanfiction"پایان یافته" لویی پارک، مامور سازمان بین دولتی FATF برای هدفی که تمام عمرش رو پاش گذاشته بود به عنوان مربی موسیقی وارد خونهی بیبی، هکر و هوش لوتو کلاب میشه. کلابی که در ظاهر هیچچیز غیرقانونیای جز قمار و مواد فروشیهای خرده ریزه درونش دیده نمی...
