-چی باعث شده همچین فکری کنی؟

+تختی که بعد اومدنم بهم ریخته بود.

چند بار به آرومی پلک زد و با یادآوری مکالمه کوتاهی که با تخت داشت به لبش زبون زد.

-خب.. با خودم فکر کردم چرا باید تختی که دوباره قراره بهمش بریزمو مرتب کنم..

بکهیون خندید و بعد از بوسه ای که روی خط فک سهون کاشت سرش رو روی بالشت برگردوند و بهش خیره شد.

+حرفت منطقیه، ولی اگه در اون بین کسی میومد خونه و اون وضعو میدید فکر میکرد همیشه همینطوریم.

-کی به همچین چیزایی اهمیت میده؟ من که نمیذارم بیان تو اتاقمون به هرحال. هرچند که کسی جز چانیول به اینجا سر نمیزنه پس جای نگرانی نیست. کنفرانس مطبوعاتیت کی برگزار میشه؟

مشخصا درحال عوض کردن بحث بود و این موضوع از چشم بکهیون دور نموند، خنده کوتاهش رو خورد و درحالی که دستش رو زیر سرش میبرد لب زد.

+با اصرار کمپانی قراره فردا بعدازظهر توش حاضر بشم.. اما واقعا نمیتونم پیش بینی کنم قراره چی بشنوم و چی جواب بدم.

دستش رو به آرومی روی پهلوی بکهیون حرکت داد و همینطور که پیشونیش رو روی پیشونی کوچیک بکهیون میذاشت زمزمه کرد.

-چیزی نیست که نتونی از پسش بربیای. طرفدارات بهت اطمینان دارن و میدونن این کارت از روی تنبلی و کم کاری نبوده، پس نگران نباش و راحت بخواب هیونم. هوم؟

حرفهای سهون بدجوری بهش دلگرمی داده بود و همین باعث شد خودش رو بیشتر سمتش بکشه و دست آزادش رو کامل دور کمر سهون حلقه کنه. در جواب حرفهاش هومی زیر لب زمزمه کرد و سرش رو توی تاریکی سینه سهون فرو برد و کم کم چشمهاش گرم شد...

~~


11 نوامبر، روز کنسرت

چهار پنج ساعت از رسیدنش به سالن کنسرت گذشته بود. درحالیکه سعی داشت روی حرکات دست و پاهاش تمرکز کنه تا با اهنگی که توی سالن درحال پخش شدن بود هماهنگ باشه هر لحظه به نقطه های نامعلومی خیره میشد و صدای سهون که قبل اومدنش به سالن بهش دلگرمی داده بود توی گوشش میپیچید..

"بهت ایمان دارم بکهیون. تو چه جلوی من چه جلوی بقیه و چه جلوی کل آدمای دنیا میدرخشی، این حرفه توعه پس از پسش برمیای مگه نه؟ حتی اگه تمام آدمای دنیا بهت پشت کنن من کنارتم، اگه دیگه کسی طرفدارت نباشه من جای همه اونها رو واست پر میکنم و میشم نقطه امیدت که همیشه کنارته. من به تنهایی پناهگاه امنت میشم هیون. پس هیچ فکر منفی ای رو به مغزت راه نده و روی موفقیت تمرکز کن. با اعتماد به نفس رفتار کن و دلسرد نشو، اگه اتفاق بدی برات افتاد میدونم بدون کمک من هم از پسش برمیای، اما اگه زندگی برات خیلی سخت شد محکم دست منو بگیر. من اینجام، دقیقا کنارت. بعد اون دیگه لازم نیست از چیزی بترسی"

Mirage [ Completed ]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن