پارت سی و ششم

Start from the beginning
                                    

.........................

مقر حزب نیه
تالار اصلی...

نیه مینگجو بعد از اینکه شنیده بود چه اتفاقی برای حزب ون افتاده فورا به شهر بدون شب رفته بود تا به برادر همسرش کمک کنه. در نبود رهبر حزب نیه شاگرد ارشد و بانو نیه مسئول اداره ی حزب بودن.
نیه هوایسانگ با نگرانی گفت: "بانو نیه... لطفا... شما باید استراحت کنید..."
ون چینگ اخمی کرد و گفت: "الان وقت استراحت نیست... باید هرچه زودتر کار حفاظ تموم بشه قبل از اینکه به ما هم حمله کنن."
شاگرد ارشد به طرف بانو نیه اومد و با عجله گفت:"بانو نیه... بالاخره تموم شد ولی... خبر دادن که یه سری جسد درنده دارن به مقر نزدیک میشن..."
نیه هوایسانگ با نگرانی تقریبا فریاد زد: "چی...! یه گروه جسد درنده دارن میان این طرف...! باید فورا به برادرم خبر بدیم..."
ون چینگ برای آروم کردن برادر شوهرش به آرومی دستش رو گرفت و گفت: "آروم باش آیسانگ... نباید آرامشمونو از دست بدیم... بجای وحشت کردن فورا دستور بده که همه سر پستاشون آماده بشن و برای برادرت و وی ووشیان پیغام بفرست..." دستش رو روی شکمش گذاشت و چشمهاش رو بهم فشرد.
نیه هوایسانگ با دیدن وضعیت همسر برادرش سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و قوی نشون بده. با صدای بلند و محکمی که تا به حال کسی ازش نشنیده بود گفت: "شاگردهای ارشد... فورا تمام افراد رو بفرستید سر پستهاشون. شما سه نفر باید پیغام منو برسونید. یکیتون باید برای رهبر حزب نیه پیغام ببره که بهمون حمله شده.شما دو نفر هم فورا به حزب جیانگ و گوسولان برید برای پیدا کردن ارباب وی."
هر سه نفر اطاعت کردن و فورا با شمشیرهاشون به پرواز درومدن.  نیه هوایسانگ به همسر برادرش کمک کرد تا به اقامتگاهش برگرده.
با لحن نگرانش رو به نیه چینگ گفت: "زن برادر... شما حالتون خوبه؟ رنگتون خیلی پریده... الان که وقت به دنیا اومدن این کوچولو نیست؟"
بانو نیه به آرومی نفسی زد و گفت: "نه هنوز زوده ولی این فسقلی داره بدجوری تقلا میکنه..." زن جوون روی تخت نشست و ادامه داد: "من استراحت میکنم، تا رسیدن برادرت باید همه چیزو کنترل کنی... میدونم که آدم زرنگی هستی و فقط خود واقعیت رو پنهان کردی. الان وقت مبارزه ی اصلی داره میرسه و میتونی با زرنگی و هوشی که داری به بقیه توی پیروزی کمک کنی." اینا حرفهایی بود که وی ووشیان از ون چینگ خواسته بود تا به نیه هوایسانگ بگه و ازش برای کشیدن نشه کمک بخواد.
پسر جوون لبخندی زد و با لحن محکمی گفت: "حتما زن برادر... نگران نباشید من به بقیه کمک میکنم. دلم نمیخواد دنیایی که برادرزاده ی عزیزم قراره توش پا بزاره یه دنیای به درد نخور و خراب باشه..." و بعد از احترام گذاشتن از اتاق خارج شد.
با بیرون اومدن از اقامتگاه فورا دستور داد تا تعدادی از شاگردها مواظب اونجا باشن. خودش هم به همراه شاگرد ارشد حزب به سمت سد دفاعی رفت. از بالای برج میشد به راحتی اجسادی که در حال نزدیک شدن بودن رو دید.
با صدای بلندی فریاد زد: "همگی آماده باشید... تا رسیدن رهبر حزب باید از حزبمون مواظبت کنیم و سالم تحویل رهبرمون بدیمش... میدونم که ترسناکه جنگیدن با این همه جسد درنده اما شما شاگردای نیه مینگجو هستید... شاگردای شجاعترین و جنگجوترین رهبر دنیای تهذیبگری... پس همه با هم مبارزه میکنیم..."
همه ی شاگردها اول با تعجب به مرد جوون نگاه میکردن و هیچکدوم نمیتونستن باور کنن که این همون پسر بی دست و پا و ترسوعه اما با رسیدن اجساد و شروع مبارزه همه متوجه شدن که تا به امروز چهره ی واقعی نیه هوایسانگ رو ندیده بودن.
قدرت زیادی توی مبارزه نداشت اما قدرت زیادی توی رهبری و آرایش نظامی داشت.

...................

شهر بدون شب
تالار اصلی

نیه مینگجو به همراه جین زیشوان و ون چیونگلین مشغول صحبت بودن که یکی از شاگردها به همراه شاگرد حزب نیه وارد شد.
شاگرد حزب نیه فورا احترام گذاشت و با عجله گفت: "رهبر حزب... خبر بدی دارم. اجساد درنده به مقر حمله کردن... باید خودتونو برسونید."
نیه مینگجو با عصبانیت باشیا رو توی دستش فشرد و گفت: "آیائو... دوباره پا رو دم من گذاشتی... زودباش برمیگردیم به چینگهه."
جین زیشوان بلافاصله گفت: "چی فنگ زون... منم با شما میام..."
نیه مینگجو با اخم غلیظی به مرد جوون نگاه کرد و گفت: "لازم نیست... تو قراره رهبره آینده ی حزب جین باشی... نمیتونم اجازه بدم بی دلیل خودتو توی خطر بندازی. همینجا بمون چون احتمالا به مقر ابر هم حمله بشه." رو به ون نینگ کرد و ادامه داد: "برای رهبر حزب جیانگ از طرف من پیغامی بفرست و بگو که خودش رو به گوسولان برسونه و درصورت حمله ی اجساد درنده بهشون کمک کنه..."
ون چیونگلین احترام گذاشت و فورا شاگردش رو به حزب لان فرستاد.
همه چیز در دنیای تهذیبگری بهم ریخته بود. گوانگ یائو با استفاده از طلسم ببر یین به احزاب برتر حمله میکرد تا اونها رو از پا در بیاره اما بی خبر از اینکه رقیبی پرقدرت برای از بین بردنش خودش رو پنهان کرده...

Transmogrifiction / تناسخ Where stories live. Discover now