🔺Part 2🔺

37 13 50
                                    


به محض بیدار شدن توی اتاق جدید اولین کاری که کرد لعنت فرستادن به سه جون هیونگش بود.
در و دیوار کهنه و فرسوده هر ثانیه ویران بودن اون دو طبقه رو توی فرق سر سهون می کوبیدن..سقف خونه هم آنقدر دراز بود. که سهون مطمئن بود اگه کسی با موهای سیاه بلند و لباس خونی روی سقف دراز می کشید اون متوجه نمیشد و بدتر از همه اون خونه توی روشنایی روز هنوزم تاریک بود..درست مثل بخت سهون!

مهم نبود آقای اوه چه قدر به سه تا پسر دیگه اش افتخار کنه..اونا برای اسباب کشی حتی زحمت زنگ زدن به خودشون هم ندادن چه برسه به کمک!
از نظر سهون چنین فرزندانی که برای والدین خودشون خیری ندارند برای کشور هم مفید نخواهد بود و پشیزی ارزش ندارند.

در اتاق سهون با وجود تلاش فراوان برای رعایت سکوت با صدای جیر جیر باز شد..ساعت کمی از شیش گذشته بود و سهون نمی خواست روزش رو با برخورد با پدرش خراب کنه..اون فقط یه پیرمرد بی تحرک بود که ساعت پنج از خواب بیدار میشد تا همه رو وادار کنه همه چیز رو مطابق میل اون پیش ببرند و اصلا اهمیتی نداشت که خسته هستند یا خیر!
سهون خیلی وقتا آرزو میکرد کاش دهان اون مرد هم مثل پاهاش بی استفاده بشه.

سهون از پنجره ویلچر پدرش رو دید که توی حیاط پشتی نشسته و رادیوی محبوبش رو توی دست گرفته..این رادیو اندازه ی کل خاندان اوه ارزش داشت..اگه آقای اوه با محبوب حقیقتی اش ازدواج میکرد خیلی مفید تر بود تا زن بی نوایی مثل مادر سهون.
میز آماده ای که مقداری بشقاب نصفه روش ردیف شده بود این معنی رو میداد که خانوم اوه متاسفانه مجبور شده کمتر بخوابه تا طبق قولی که به شوهرش داده صبحانه بهتری تدارک ببینه.
سهون به سرعت چابستیک ها رو حرکت میداد تا غذا رو داخل دهنش ببره..مسیر دانشگاه متاسفانه از این به بعد طولانی تر شده بود و وقت زیادی نداشت.
امروز و فردا تعدادی از دانشجو ها ارائه داشتند که نوبت سهون برای امروز بود.

وقتی با عذاب وجدان میز رو همین طوری رها میکرد قسم خورد بعد از تمام شدن ارائه فوری به خونه برمیگرده تا اثاث رو بچینه و تمیزکاری کنه.

متاسفانه شرایط نامساعد اعم از اتوبوس شلوغ ، هوای گرم و ترافیک آرامش سهون رو از قبل کمرنگ تر کردند و به استرس ارائه اضافه شدند.
از یه جایی به بعد سهون شانسش رو به فحش کشید و از اتوبوس پیاده شد و مسیر باقی مونده رو دوید.
اگه در هر دقیقه چهارصد متر می دوید می تونست سر موقع  به دانشگاه برسه..بعد از سی و پنج دقیقه ورزش سنگین برای اون بدن نحیف نفس نفس زنان وارد محوطه شد و اول از همه اسپری رو از جیبش درآورد.

دور یقه ی آبی رنگش یه هاله خیس به خاطر عرق کردن ایجاد شده بود و سهون خوشحال بود که با آوردن یه تی شرت اضافی پیش بینی این قسمت رو کرده.
لبخند کوتاهی به لبش اومد چون حداقل سر موقع خودشو رسونده بود.
وقتی به قدم هایش سرعت بخشید تا به طرف دستشویی بره و آبی به دست و صورتش بزنه ناخواسته به کسی تنه زد و روی زمین افتاد.
خوشبختانه طرف مقابلش آسیب ندیده بود یا حتی مثل سهون زمین نخورده بود اما وقتی سهون صورتشو دید به هیچ وجه خوشحال نشد.
" هی اوه سهون.."
تیونگ عقب کشید و به فردی که بهش برخورده بود نگاه کرد" صدمه دیدی؟.."
لبخندی با ته مایه های تمسخر زد و دستشو به طرف سهون دراز کرد..سهون بدون اینکه کمکی ازش دریافت کنه خودش بلند شد و لباسش رو تکوند" نه..ببخش ندیدمت یه لحظه..عجله داشتم.."
تیونگ سرشو تکون داد " موردی نیست یه جورایی حدس میزدم..مثل اینکه باز تمام مسیر رو یه نفس دویدی.."
بعد همون طور که حرف میزد یه اسپری کوچیک از جیبش درآورد و به قسمتی از سرشونه اش که با سهون برخورد کرده بود پاشید.
" هی رفیق چند بار بهت گفتم اگه نیاز داشتی میتونم ماشینم رو بهت قرض بدم..حمل و نقل عمومی هم هرچی باشه پول لازم داره درسته؟.."
چشم های سهون اول به خاطر اون اسپری و بعد به خاطر حرفی که تیونگ زد قرمز شد..این پسر همیشه همین طور بود..درست مثل دو روی سکه..همزمان که به نظر می رسید خیلی دلسوز و دوستانه رفتار میکنه زاویه دیدش رو به بالا تغییر میداد و به خاطر شرایط مالی یا هر چی که دستش می رسید تیکه و کنایه نثار طرف مقابلش میکرد.
یکی از دلایلی که سهون می تونست به خاطرش از آدما متنفر بشه چون متاسفانه زبان لی تیونگ درمورد سهون خوب نمی چرخید و و پشت سر هر کسی که حرف میزد مثل ویروس بین مردم پخش میشد و ذهن ها رو آلوده میکرد.
سهون هم انقدری اعتماد به نفس نداشت که وجه زشت این آدم رو بشکونه و یه بار برای همیشه ساکتش کنه.
" من باید برم عجله دارم..به‌خاطر چند دقیقه پیش معذرت میخوام.."
" اوه..ارائه داری توام نه؟ استرس که نداری درسته؟..به هر حال توی سالن اجتماعات می بینمت..میام تشویقت میکنم.."
سهون همون طور که دور میشد از شنیدن این جمله ضعف کرد و از خشم چشماشو بست..خیلی عالی شد..به خوبی روی خودش و اعصابش مسلط بود و حتما تشویق معکوس لی تیونگ می تونست در این امر موثر باشه.

𝕭𝖑𝖔𝖔𝖉𝕿𝖍𝖎𝖗𝖘𝖙𝖞Where stories live. Discover now