part 7

1.6K 54 0
                                    

**
ساعت یازده بود ، از کاری که می‌خواست بکنه مطمئن بود ولی می‌ترسید.
دوست نداشت جیمین اون رو رقیب عشقی اش ببینه
درحالی که واقعیت داستان همین بود ولی دوست نداشت همچین موضوعی رو برای خودشون روشن کنه
بعد از حمام سعی کرد لباس های اغوا کننده ای بپوشه که در آخر تصمیم گرفت بلوز مشکی رنگ با شلوار چرم مشکی اش رو بپوشه
برای جلب توجه بیشتر سه تا دکمه ی بالای بلوزش رو باز کرد و موهاش رو روی صورتش ریخت
خط چشم کمرنگ و بالم لب صورتی رنگش رو هم به استایلش اضافه کرد و در آخر نگاه خریدارانه ای به خودش کرد
کتونی های سفیدش رو پوشید و به سمت اتاق تهیونگ قدم برداشت
ساعت یک ربع به دوازده بود ، نمی‌دونست الان باید جلوی تهیونگ ظاهر شه یا منتظر بمونه
ولی با توجه به چیزی که تو ذهنش بود فورا در رو زد و منتظر موند
تهیونگ با همون استایل همیشگی اش جلوی در ایستاد و به پسر جذاب رو به روش نگاهی کرد
-خوشگل کردی ، یادت نرفته که امشب با تو کاری ندارم
و بعد وارد اتاق شد
کوک هم به تابعیت از تهیونگ وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست
-تهی...یعنی ارباب
لبخندی از لقبی که مخاطب قرار گرفته بود زد
-چی میخوای
-میشه...میشه جیمین من رو نبینه
پوزخندی زد
-چرا؟
-چون...چون نمیخوام فکر های بدی بکنه
-اومم...ولی کوچولو ....مگه غیر از اینه
-خواهش...خواهش میکنم
همون لحضه درب اتاق به صدا در اومد و کوک با همون چشم های ملتمسش به تهیونگ خیره شد
تهیونگ هم نمیخواست بعد ها مشکلی براشون پیش بیاد پس درخواست کوک رو قبول کرد و چشم بندی رو از  کشوی کنار تختش برداشت
در رو باز کرد و طوری ایستاد که کوک معلوم نشه
-اربابم
جیمین گفت و سرش رو پایین انداخت
بعد از این چند سال خوب عادت های تهیونگ رو میدونست
می دونست که این حرف گوش کنی اش تهیونگ رو به اوج لذت میرسونه
-بیبی خوب من
کوک با حسادتی که نمی‌دونست از کجا پیداش شده به دو فرد رو به روش نگاه کرد
جیمین خیلی خوب افسار تهیونگ رو به دست می‌گرفت
کمی بعد تهیونگ با پشت دست گونه های جیمین رو نوازش کرد
-میخوام چشم هات رو ببندم
-ولی...ولی از اینجا؟ برم اتاق ، بعدا چشم‌ هام رو ببند
-دقیقا از همین جا ، داری از اربابت سرپیچی میکنی؟
جیمین لبخندی زد و سری به معنای نه تکون داد
به آرومی چشم بند رو روی پلک هاش قرار داد
و بعد همونجا قلاده ای رو از جیبش در اوارد و به گردن جیمین بست
کوک با دیدن صحنه ی رو به روش سیب گلوش رو به سختی قورت داد
سر قلاده رو به دست گرفت و جیمین رو پشت سرش وارد اتاق سیاه کرد
با اشاره به کوک فهموند که پشت سرش راه بیاد
به آرومی وارد همون اتاق ترسناک شد و با اشاره  دیگر تهیونگ روی صندلی گوشه اتاق نشست
با یک حرکت جیمین رو روی تخت پرت کرد و به سمت پرده ی بزرگ اتاق رفت
با کنار رفتن پرده شلاق نازک مشکی رنگی رو برداشت و با همون پوزخند به ریکشن کوک نگاه کرد
-بشمار
تهیونگ گفت و شلاق رو روی بدن جیمین فرود اوارد
یک ضربه دو ضربه رسید به بیست ضربه...
از چیزی که میدید می‌ترسید
میدونست اون ضربه ها درد داره
ولی چیزی که متوجه نمی شد این بود که چرا جیمین از اون ضربه ها لذت می‌برد و ناله می‌کرد
-پسر خوب ، لباس هات رو در بیار
با دستور تهیونگ به آرومی روی تخت لخت شد و با چشم های بسته منتطر حرکت بعدی تهیونگ موند
جیمین میدونست که وقتی اربابش میگه لباس هات در بیار ، یعنی حتی باکسرت رو هم در بیار
بعد از یک دقیقه لخت رو تخت نشست
جلوی چشم  های کوک دوباره به سمت پرده رفت و چند وسایل که پسر کوچکتر هیچ نمی‌دونست کاربردشون چی هست رو برداشت و روی تخت نشت
پاهای جیمین رو از هم باز کرد و بدون آمادگی ویبراتور رو وارد حفره ی خشکش کرد
جیمین که همزمان هم لذت می‌برد و هم درد می‌کشید سعی کرد ناله ی تحریک کننده ای سر بده
تهیونگ هم بعد از شنیدن صدای جیمین ؛ فورا به سمتش حمله ور شد و دست هاش رو بالای سرش به میله ی تخت بست
درجه ی ویبراتور رو تو آخرین حالت قرار داد و دوباره شلاق رو به دست گرفت
-بشمار
و ضربه ای به شکم لختش زد
-یک...آه...
-دو
-سه...
جیمین همینطور می‌شمارد و چشم هاش رو پشت چشم بند روی هم فشار میداد
تهیونگ اینقدری ضربه زد که بدن جیمین به رنگ خون در اومد و جای به جای بدنش پر از رد شلاق و کبودی و خون مردگی های زیادی شد
کوک از چیزی که میدید زبونش بند اومده بود
با همون پوزخندش نگاهی به وضع و ناله های جیمین انداخت
با فهمیدن نزدیکی جیمین فورا رینگ رو به دستهاش گرفت و به سر عضو نیمه تحریکش بست
-آهههه...ارباب...ارباب لطفا
-مگه نمیدونی که حق مخالفت نداری جیمین ، فعلا برای به کام رسیدن زوده
کوک چیزی که میدید رو باور نمیکرد ، تهیونگ با اون رینگ نمیذاشت جیمین به کام برسه ولی همچنان ناله های پسر روی تخت اتاق رو پر کرده بود
به سمتش خزید و پاهای جیمین رو با طناب بالای سرش بست و روی هوا معلقش کرد
حین انجام کار نگاهی به کوک کرد که با تعجب بهش خیره شده بود
زیپ شلوارش رو پایین کشید و فورا رو به روی دهان جیمین قرار گرفت
-بهتره خوب انجامش بدی
کوک از چیزی که میدید مطمئن نبود
تهیونگ علنا جیمین رو اسباب بازی خودش کرده بود ؛ بدون هیچگونه قدرت اختیاری
یعنی واقعا علایق تهیونگ اینجوری بود ؟
تهیونگ اونقدری با عضوش به ته گلوی جیمین ضربه زد که صدای عوق زدنش رو شنید
لحضه ای که احساس کرد محتویات معده جیمین رو به بالا اومدنه عضوش رو خارج کرد و به جیمینی که با ولع هوا رو استشمام می‌کرد نگاه کرد
دوباره شلاق رو به دست گرفت و به باسن و حفره ی جیمین که با ویبراتور پر شده بود ضربه زد
جیمین از روی لذت و درد ناله های بلندی می‌کرد و همین تهیونگ رو تحریک تر می‌کرد
-اه...ارباب...
تهیونگ عضو خودش رو به دست گرفت و چند باری هندجاب کرد
با دیدن جیمین تو اون وضع به اوج لذت خودش رسیده بود
پس باید به پسر رو به روش جایزه ای میداد
ویبراتور رو از حفره اش بدون آمادگی خارج کرد و بعد از باز کردن پاهاش از حصار طناب ها عضو خودش رو جایگزین ویبراتور کرد
رینگ فلزی رو از سر عضو جیمین برداشت و شروع کرد به ضربه زدن
جیمین نمی‌دونست چندمین باره که به کام میرسه ولی این حس و حال براش لذت بخش بود
جفت دستهاش رو به گلوی جیمین نزدیک کرد و فشاری بهش وارد کرد
جیمین خفه شدن رو یاد گرفته بود ، پس سعی کرد فقط لذت رو حس کنه
بعد از چندین بار ضربه بلاخره با فشار به کام رسید
تهیونگ با لذت به جیمینی که از کام خودش رنگ گرفته بود نگاه کرد
عضوش رو خارج کرد و روی تخت نشست
تا وقتی که تهیونگ به کام نمی رسید جیمین حق استراحت نداشت
پس پشتش رو به تاج تخت تکیه داد و جیمین رو با قلاده نزدیک پاهاش کشید
-کارت رو شروع کن
خیلی خوب می‌دونست که باید چیکار کنه پس چند باری با دستهاش عضو تهیونگ رو به بازی گرفت و بعد از چند دقیقه شروع کرد به بلوجاب کردن
تهیونگ که غرق در لذت بود به ثانیه نکشید که کامش رو داخل دهان پسر رو به روش ریخت
جیمین با لذت اون مایع داغ و لزج رو قورت داد و بوسه ای به عضو تهیونگ زد
-ممنون ارباب
پوزخندی از قدردانی جیمین زد و دوباره نگاهش رو به کوک دوخت
پسر کوچکتر هنوز تو شوک بود
اتفاقاتی که تو اتاق افتاده بود چیزی بیشتر از یه سکس ساده بود
وقت جایزه دادن بود
-بلند شو تا جایزه ات رو بدم جیمین
جیمین با همون لبخند و چشم های بسته اش به آرومی از رو تخت بلند شد
تهیونگ با یک حرکت جیمین رو روی میز پر از برگه ها خم کرد و با دست راستش تمام محتویات روی میز رو به زمین ریخت
برخلاف چند دقیقه ای پیش جیمین بدن تهیونگ رو لمس می‌کرد و هر از چندگاهی بوسه ای به بدن اربابش میزد
پس جایزه اش این بود
لمس اربابش و به دست گرفتن رابطه اشون
لبخندی روی لب هاش شکل گرفت ، پس تهیونگ بهش جایزه میداد
حالا که فکرش رو می‌کرد چیز سختی نبود
با کمال میل این رابطه رو می‌پذیرفت
چند دقیقه ای به عشق بازی گذشت که تهیونگ دوباره عضوش رو وارد دهان جیمین کرد و بعد از آماده شدن عضوش اون رو وارد جیمین کرد
به خاطر تحریک بیش از حدشون این سری زودتر به کام رسیدند و کارشون رو تموم کردند
بوسه ی سختی به لب های جیمین زد و پسر رو به روش رو با همون پلک های بسته براید استایل از اتاق سیاه خارج کرد و روی تخت ساده ی اتاق خودش گذاشت
-استراحت کن ، میتونی چشم بند رو برداری
جیمین با لذت و قدردانی چشم بند رو برداشت
منتظر موند تا تهیونگ هم کنارش دراز بکشه ولی همچین اتفاقی نیافتاد
-من کار دارم تو بخواب
و جلوی چشم های جیمین وارد اتاق عایق صدا که همون اتاق سیاه بود رفت
مطمئن بود که جیمین متوجه کوک نشده بود و از اونجایی که اتاق عایق صدا بود صدایی به بیرون درز نمیکرد
با همون پوزخندش سمت کوک رفت و رو به روش قرار گرفت
-خب ، نظرت چیه کوچولو
کوک سیب گلوش رو به سختی قورت داد و چند باری پلک زد
تهیونگ با همون پوزخندش منتظر رفتار تهاجمی کوک موند
فکر می‌کرد که پسر رو به روش ترسیده باشه و دوباره از شرط خودش جا بزنه ولی در کمال ناباوری کوک لبخند زد
-عالی بود...دوست دارم امتحان کنم
پوزخند متعجبش رو از لب هاش پاک نکرد و نگاهی به برآمدگی شلوار کوک کرد که به راحتی عضو تحریک شده اش رو به نمایش گذاشته بود
فشاری از روی شلوار به عضو کوچک کوک وارد کرد
-اوه...پس مشکل اینجاست...
کوک با لذت نگاهی بهش انداخت
-چطوره مشکلم رو حل کنی...ارباب...
تهیونگ که حالا از خواسته ی خودش و کوک مطمئن بود لیسی به لاله ی گوش پسر کوچکتر زد
-با کمال میل...
**
با بدن درد عجیبی پلک هاش رو باز کرد و نگاهی به اطراف انداخت
با دیدن اتاق تهیونگ تازه اتفاقات دیشب رو به یاد اوارد
حتی از یاد آوری کارهایی که دیشب تهیونگ باهاش کرده بود بدنش به لرزه می افتاد
وقتی یاد التماس هاش برای به فاک رفتن می افتاد دوست داشت زمین و زمان دهن باز کنه و خودش رو محو کنه
"دستهاش بسته بود و نمیتونست بدن پسر جذاب رو به روش رو لمس کنه
-ددی! میشه دستام رو باز کنی؟
-اوه ببینی تو خیلی هورنی شدی ، میدونی که ددی دوست نداره کسی لمسش کنه!!
و بعد شــلاق رو روی شکم کوک فرود اورد
کوک فکر می‌کرد که باید دردش بیاد ولی چیزی جز لذت نمیفهمید
-تهیونگ...یعنی ارباب! بیشتــر میخوام
تهیونگ لبخندی از روی شهــوت زد و به سمت پسر خم شد..."
با یاد آوری دیشب و اینکه لذت وصف نشدنی ای رو تجربه کرد بود بالشت روی تخت رو برداشت و چند باری به بدنه ی تخت کوبید تا کمی از عصبانیتش کم بشه
-الان با خودش فکر میکنه من چقدر آدم منحرفی هستم
زیر لب گفت و همونطور که زانوهاش رو جمع کرده بود روی تخت فرود اومد
خجالت می‌کشید
از دیدار با تهیونگ خجالت می‌کشید
سر بلند کرد و اتاق خالی رو از نگاه گذروند
باید زودتر به اتاق خودش میرفت تا با تهیونگ رو در رو نشه
با بدن درد افتضاحی که داشت از روی تخت بلند شد و فورا به سمت اتاقش حرکت کرد
با رسیدن به اتاقش نفس آسوده ای کشید و پلکی از روی استرس زد
باید حمام می‌کرد
دیشب اینقدری خسته شده بود که تو همون اتاق سیاه خوابش برد
سمت حمام رفت و شروع کرد به در آوردن لباس هاش
با رسیدن به اتاقک کوچک حمام نگاهی به بدن لختش در آیینه کرد
چیزی که میدید رو باور نمیکرد
تمام بدنش پر بود از مارک و رد های شلاق...
اگه کسی این خون مردگی ها رو میدید چه فکری با خودش میکرد؟
پلکی زد و سعی کرد آرامش خودش رو حفظ کنه
دوش رو باز کرد و بعد از مطمئن شدن دمای آب زیرش قرار گرفت
باید کمی استراحت می‌کرد و بعد سر تمرین ها حاضر میشد
بعد از دوش کوتاهی که گرفت همونطور که با حوله بدنش رو پیچیده بود روی تخت قرار گرفت و چشم‌هاش رو بست...
**
در طول تمرین حتی نیم نگاهی هم به تهیونگ ننداخت
درسته که نگاهش نمیکرد ولی کاملا متوجه نگاه های خیره ی تهیونگ روی خودش میشد
با دادن استراحت توسط مربی هرکس گوشه ای ولو شد
-اه خدای من دارم میمیرم ، هوسوک کجایی که ببینی یونگی رو دارن جوون مرگ میکنن...
با غرغرهای یونگی لبخندی روی لب هاش شکل گرفت
درسته که یونگی چهره ی خشنی داشت ولی تا به امروز بامزه ترین پسری بود که دیده
راهش رو سمت سرویس بهداشتی کج کرد و بعد از تخلیه کردن مثانه اش جلوی روشویی قرار گرفت
در حال شستن دست هاش بود که سایه ای رو پشت سرش احساس کرد
با ترس نگاهی به آیینه انداخت و با دیدن چهره ی تهیونگ نفس آسوده ای کشید
-ترسوندیم تهیونگ
پوزخندی زد و از پشت کوک رو در آغوش گرفت
-آه نکن تهیونگ یکی میاد میبینه
بی توجه به حرف کوک سرش رو تو گودی گردنش فرد برد و عمیق نفس کشید
با برخورد نفس های تهیونگ به پوستش به آرومی لرزید
-چرا نگاهت رو ازم می‌گیری بیبی؟
جوابی نداد و پلک هاش رو بست
چندین بوسه روی شونه اش گذاشت و با دست چپش گردن تهیونگ رو محکم به دست گرفت و فشرد
-هوم؟
کمی خس خس کرد و سعی کرد از طریق بینی نفس بکشه
-من...من فقط خجالت میکشیدم ازت
لبخندی از روی صداقت کوک زد و فشار دستش رو کمتر کرد
-که خجالت میکشی! ولی بیبی دیشب باید خجالت میکشیدی نه الان...
لبخندی از پرویی بیش از حد تهیونگ زد و لب پایینی اش رو به دندان گرفت
-نکن
-چی؟
-این بی صاحاب رو به دندون نگیر
با شنیدن جمله ی تهیونگ ناخودآگاه دوباره لب هاش رو به دندون گرفت که باعث خشم تهیونگ شد
فورا پسر کوچکتر رو برگردوند و با پشت دست سیلی آرومی روی لب هاش زد
-نافرمانی؟
آب دهانش رو به سختی قورت داد و سرش رو به معنای "نه" تکون داد
روی صورتش خم شد و غرید
-تمام تو برای منه ، مالِ منه ، حق نداری به مال من آسیب بزنی ، فهمیدی؟
با ترس سر تکون داد
-آ‌..آره
-گود بوی...خیلی خب بگو ببینم بدنت درد نمیکنه
با خجالت سرش رو پایین انداخت
-یکم
-خوب میشی ، باید یاد بگیری دردهای بیشتر از اینم تحمل کنی ، فهمیدی بیبی بوی؟
-اوهوم
-ببینمت
با دستور تهیونگ صورتش رو بالا اوارد و به چهره ی عبوس پسر رو به روش خیره شد
با دیدن پاپی مظلومش جلو رفت و لب هاش رو سخت بوسید
بعد از بوسه ی طولانی و خیسشون به آرومی ازش جدا شد و موهاش رو با دست راستش نوازش کرد
-از این به بعد هفته ای دو بار تو اتاق سیاهی بیبی ، فهمیدی؟
-اوهوم
-پسر خوب
بوسه ای به پیشونی اش زد و ازش جدا شد
-برو ، منم میام
لبخندی زد و از سرویس خارج شد
به محض خروجش با قیافه ی عبوس جیمین رو به رو شد
-چیکار میکردی دو ساعت اونجا؟
یونگی گفت و از روی زمین بلند شد
-سرویس بودم
-مثانه ات زیادی پر بوده پس
یونگی با خنده گفت و بطری آبی برداشت و نوشید
در کمال ناباوری جیمین حتی کلمه ای هم نگفت
با اومدن تهیونگ دوباره سر تمرین ها برگشتند و به کارشون ادامه دادند...
**
شیش ماه بعد _ سئول
به آرومی پلک هاش رو از هم فاصله داد و با دیدن محیط سفید اطرافش بزاغش رو به آرومی قورت داد
همه چیز به نظرش نا آشنا بود
سرش رو پایین اوارد و با دیدن سرم دستش و تخت بیمارستان متوجه جایی که بود شد
اتفاقات بیست و چهار ساعت گذشته تازه داشت به یادش می اومد
تازه به خاطر آوارد که چه بلایی سرش اومده
بغض به گلوش چنگ انداخت و با پلک های اشکی اطراف رو از نگاه گذروند
هنوز هم ضربه های کمربند رو روی تن ظریفش حس می‌کرد
هنوز هم خفه شدن با طناب رو احساس می‌کرد
با ترس دستی به گلوش انداخت و وقتی مطمئن شد طنابی دور گردنش نیست آسوده نفسی کشید
مگه چیکار کرده بود که مستحق این بدبختی ها بود
جز اینکه عاشق آدم اشتباهی شده چه کار دیگه ای کرده بود ؟
سعی کرد اتفاقات این بیست و چهار ساعت رو مرور کنه تا بلکه به اشتباهش پی ببره
تا جایی که به یاد داشت قرار بود جشنی بخاطر سالگرد تاسیس کمپانی گرفته بشه و به همین خاطر کوک ، جین رو به این جشن دعوت کرده بود
شب خوبی بود ، لباس بازی نپوشیده بود ولی به شدت جذاب شده بود
تنها چیزی که به خاطر داشت این بود که با پسر بک دنسری آشنا شد
در طول مهمانی با اون حرف می‌زد و چند باری باهاش رقصید
اون پسر جز چند بار بغل کردن کوک کار خاصی انجام نداد ولی تهیونگ برداشت دیگه ای کرده بود و با خشم اون رو به اتاق سیاه برده بود
هنوز هم با یاد آوری اش می‌ترسید
" همونطور که به سمت پسر ترسیده ی روی تخت قدم برمی‌داشت زیپ  شلوارش رو باز کرد
با شنیدن صدای زیپ شلوار تهیونگ به خودش لرزید و نگاه ترسیده اش رو به پسر رو به روش گرفت

-اوه پاپی ، اونجوری نگاهم نکن ، اون موقعی که داشتی برای اون حروم زاده دلبری میکردی باید می‌ترسیدی
و بعد با یه حرکت شلوار و باکسرش رو باهم در اوارد
کوک  با دیدن عضو سخت شده ی پسر رو به روش هیسی کشید و چشم هاش رو با ترس بهش دوخت
-بگو که میخوایشش هرزه کوچولو ؛ بگو تا یه جوری به فاکت بدم که تا یک ماه نتونی درست و حسابی راه بری...
فرصتی برای جواب دادن به کوک نداد و فورا عضوش رو داخل حفره ی خشک پسر گریون زیرش کوبید..."
تو این چند ماه کوک شده بود برده ی مورد علاقه ی تهیونگ
اون هنوز جیمین رو هم داشت ولی فقط زمانی باهاش سکس می‌کرد که بخواد تو خونه اش اینکار رو کنه
درسته خونه ! خونه ای که کوک حتی یک بار هم به اونجا دعوت نشده بود ولی جیمین از جای به جای اونجا باخبر بود
همونطور که تهیونگ گفته بود تو این چند ماه آستانه ی طاقتش بالا رفته بود و میتونست درد های زیادی رو تحمل و تجربه کنه
ولی بیست و چهار ساعت گذشته براش مثل یه کابوس وحشتناک بود
تهیونگ در کمال بی رحمی شیش بار باهاش سکس کرده بود ، بدون اینکه  دقیقه ای بهش اجازه ی استراحت کنه
فحش ها و حرف های رکیکی ازش شنیده بود ، ضربه های سختی خورده بود ، خفه شده بود و خیلی چیز های دیگه...
اون الان باید خودش رو برای امتحانات پایان ترم سال آخر مدرسه اش آماده می‌کرد ولی حالا روی تخت بیمارستان بود
از اونجایی که زمان کمی تا دبیو شون مونده بود الان باید سخت تمرین می‌کرد ولی حالا اینجا بود ، روی تخت بیمارستان
اشکی از پلک هاش پایین ریخت و خواست از روی تخت بلند شه که در اتاق باز شد و قامت جین رو دید
اون اینجا چیکار میکرد ؟
نکنه فهمیده باشه؟ نکنه به خانوادش خبر بده ؟
نه نه اون نباید اینجا باشه
-سلام بچه بلند شدی
با همون صورت عصبی که سعی در آروم بودن داشت زبانش رو باز کرد و صداش رو به کوک رسوند
با خجالت سیب گلوش رو قورت داد
-هیونگ...تو...تو اینجا چیکار...
-هیش...حرف نزن ، بعدا باهم صحبت میکنیم ، باید استراحت کنی ، در ضمن باید به حرف های دکترت حسابی گوش بدی ، میرم داروهات رو بگیرم
با همون قیافه ی عصبانی بوسه ای به پیشونی اش زد و از اتاق خارج شد
جین حتی اجازه ی صحبت کردن هم به کوک نداد
در اتاق برای بار دوم‌ به صدا در اومد و دکتری با لبخند وارد اتاق شد
-بسیار خب ، آقای جئون جونگکوک
لبخندی زد و پرونده ی کوک رو به دست گرفت
-حالت چطوره؟
-نمیدونم...
-میدونی چه اتفاقی برات افتاده ؟
گیج شده بود ، منظور دکتر رو به روش چی بود
سری به معنای " نه " تکون داد
-بسیار خب میخوام بهت بگم ، ولی آروم باش ، باشه؟
حرف دکتر رو با سر تایید کرد و منتظر بهش چشم دوخت
-خب پسر تو وقتی به این بیمارستان منتقل شدی ، حالت اصلا خوب نبود ، پنج سانت بیرون زدگی روده ، از معقد داشتی.
با ترس آب دهانش رو قورت داد ؛ چی میشنید ؟
بیرون زدگی روده ؟‌ امکان نداشت ، امکان نداشت تهیونک اینقدر خشن باهاش برخورد کرده باشه
-و خب ما مجبور به عمل شدیم ، عملت چهار ساعت طول کشید ولی خب نتیجه ی مطلوبی داشت ، زخم های پهلو و بدنت رو پانسمان کردیم و باید چهل و هشت ساعت زیر نظر کادر پزشکی باشی ، بعدش همراه با مراقبت هایی که بهت میگیم میتونی مرخص بشی
با شنیدن حرف های دکتر رو به روش بغضش رو خفه کرد و به دیوار رو به روش خیره شد
تهیونگ باهاش چیکار کرده بود که به این وضع افتاده بود
-پسرم
دکتر با مهربونی گفت و دست کوک رو فشرد
-تو میتونی از باعث و بانی این اتفاق شکایت کنی ، اگه لازم باشه میتونیم پلیس رو خبر کنیم
چی ؟ باید از تهیونگ شکایت می‌کرد!؟
نه نمیتونست ؛ تهیونگ هر چقدر هم که بد بود باز معشوقه اش بود
حاضر بود تمام درد های دنیا رو به خاطرش به جون بخره
سری به معنای " نه" تکون داد
-خوب فکر هات رو بکن پسر ، من یه دکترم ، نمیخوام قضاوتت کنم ولی هرکسی این بلا رو سرت اوارده باید تاوان پس بده، ممکن بود قسمتی از روده ات رو از دست بدی و یا حتی اتفاقات خیلی بدتری ممکن بود برات بیوفته ، حالا هم استراحت کن ، میدونم درد داری ؛ میگم بهت مورفین تزریق کنند
بدن نگاهی به دکتر پلک هاش رو بست تا به سرنوشت مزخرفش فکر کنه
نه کوک حاضر نبود کاری کنه که تهیونگ به خطر بیوفته
ولی کوک که تماما اذیت نمیشد ! میشد ؟
اون هم لذت می‌برد
اره ؛ از خفه شدن لذت می‌برد، از این نوع رابطه لذت می‌برد
خیلی خوب با یاد داشت که تو این چند ماه چندین بار خودش به پای تهیونگ افتاده بود و التماسش کرده بود تا تنبیهش کنه ، تا عذابش بده...
نمی‌دونست بیمار شده یا نه ، تنها چیزی که میدونست خواستن تهیونگ بدون هیچ قید و شرطی بود ...

𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang