فلش بک، مسابقه آشپزها/ هپی لند.
"وقتی لیاقت چیزی رو نداشته باشی اینجوری میشه."
"درسته، بهتر بود از اول نمیاومد."
"انتظار داشت بعداز بلایی که سر رئیس جدید آورد برگرده رستوران؟"
"علاوه بر دست و پاچلفتی، احمق هم هست!"
"دهنتونو میبندین،" آشپز منتخب، با صدایی بلند سر به دو آشپزی که کنار جونگکوک ایستاده بودن و با هم پچپچ میکردن داد کشید، نگاه ترسناکی بهشون انداخت و ادامه داد: "یا باید پاشم کمک کنم؟!"
به دنبال فریاد پر تحکمش همه ساکت شدن چون اون آشپز منتخبی بود که رئیس جدید شخصا معرفیاش کرده، ازش حساب میبردن. پوزخند زد و آهسته فحشی داد که به گوش کسی نرسید، اگه شهر خودشون بود اصلا زحمت نمیکشید حرف بزنه و در عوض نفری یک مشت مهمانشون میکرد اما قول داده بود تا از دردسر دور بشه پس فعلا به همین اکتفا کرد و نگاهش روی آشپز مستاصل روی زمین چرخید؛ مضطربانه ناخن میجویید و طوری در افکارش غرق شده بود که پوچ گوییهای آشپزها رو نمیشنید چه برسه به اینکه بخواد در دفاع از خودش چیزی بگه. لبخند دلگرم کنندهای به چشمان لرزونش زد.
"حالا... حالا چی میشه؟" تار و پود سوالش با نگرانی و ترس بافته شده بود.
"هنوز چیزی معلوم نیست،" آدمی نبود که خودش رو درگیر مشکلات بقیه کنه با این حال گفت: "میرم ببینم چی شده خب؟" بعد به سمت در خروجی رفت. جونگکوک تنها به نشونهی قدردانی سر تکون داد.
"گفتن از آشپزخونه خارج نشیم!" یکی از آشپزها تذکر داد و تهیونگ بیاهمیت از کنارش گذشت.
چی با خودشون فکر کرده بودن، صد سال دیگه هم سر پا تو آشپزخونه تابه تکون میدادن بازهم نمیتونستن نیمی از مهارتهاش رو بدست بیارن! براشون تاسف خورد. این مسابقه فقط حکم یک سرگرمی رو براش داشت و البته این که بعدها کسی نتونه با آشپز اول بودنش مخالفتی داشته باشه.
وقتی به سالن اصلی رسید. افکارش رو پس زد، شاید برای اولین بار از حدس درستش خوشحال نشده بود؛ وقتی کاسهی خرد شده با رشتههای نازنینی که هنوز هم لذیذ بنظر میاومدن و بخار ازشون بلند میشد اما، کف سالن پخش شده بودن، دید، زیر لب فحش داد.
حتی رئیس مینهو هم با حالت زار و غمگینی به غذا خیره شده بود البته ازش بعید نبود به فکر خسارت ناشی از شکستن کاسهی بلوری باشه که مجبوره از جیب خودش بده، شاید هم باید پولش رو از جونگکوک میگرفت، به هرحال این ظرف رامن اونه!
"آخه حواستون کجاست؟ کدوم آشپز بدبختی برای این غذا زحمت کشیده بود؟ هیچ میدونی چیکار کردی؟" هوسوک خطاب به رئیس اُ غر زد و سرزنشش کرد.
YOU ARE READING
֙⋆ 𝐂𝐡𝐞𝐟'𝐬 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 ˖゚𖧧 ࣪
Fanfiction⌯ Name꧇ راز کـــوچـــک سَـــرآشـــپـــز ⌯ Couple꧇ JiKook, TaeGi ⌯ Side Couple꧇ NamJin, ChanBaek, YeonSeok ⌯ Genre꧇ Food Writing, Fluff, Romance, Comedy, Smut, DaddyKink, Angst ⌯ Daily꧇ @LaLaCastle ⌯ Writer꧇ Cora tale پارک جیمین، وارث بزرگترین رستورا...
