_جیمین!
با صدای بلند مامانش چشماشو به زور باز کرد و ساعتو دید که ۱ بعد از ظهر رو نشون میده.
_وای چقدر خوابیدم
نالید و بلند شد.
بعد از تموم کردن ناهارش و کمک به مامانش توی شستن ظرفا سمت کمد رفت و لباس های بیرونیش رو پوشید از اونجا که تابستون بود تیشرتی سفید همراه شلوار لی آبی کمرنگ تن کرد و کلاه مشکی ای سرش گذاشت.
دفترش و همراه جامدادی توی کیف انداخت
_من دارم میرم بیرون مامان
_باشه شب دیر نکن
از خونه زد بیرون، خودشم نمیدونست کجا میخواد بره تا طراحی کنه؛ کتاب خونه ایده چندان خوبی نبود، پارک هم احتمالا زیادی شلوغ بود.
توی ایستگاه اتوبوس نشست و پاهاشو تکون تکون داد و زیر لب شعری رو زمزمه میکرد که ناگهان کسی کنارش نشست و اون کس تهیونگ بود.
_تو از کجا پیدات شد
با حیرت پرسید
_سلام یادت رفت جیمینی
جیمین پوفی کرد و چشماشو چرخوند
_سلام تو از کجا پیدات شد
تهیونگ زیر خنده زد
_هیچی از اونجایی که میدونستم امروز آتلیه نیستی گفتم بیام پیشت که دیدم اینجا نشستی؛ حالا کجا میری؟
_نمیدونم خودمم، میخواستم طراحی کنم یکم
_بریم کافه دیروزی؟
_عجیب گیر دادی به اونجا! چته تو؟
جیمین ازش پرسید و نگاه مشکوکش رو به تهیونگ داد.
_هیچی بابا چیزی نیست که
چهره پسر خجالت زده بود و جیمین میدونست که داره دروغ میگه
_به هر حال بعدا خودم میفهمم
با رسیدن اتوبوس به ناچار همراه دوستش کشیده شد.
با رسیدن به پاتوق جدیدشون چشمای تهیونگ برق زد و تند تر حرکت کرد. پسر پیشخدمت که اسمش جانگ هوسوک بود پیششون اومد و با تشخیص چهره هایی که روز قبل دیده لبخند زد
_خوش اومدین
_خیلی ممنون آقای جانگ
هر دو پسر گفتن
_عاه راحت باشین و هوسوک صدام کنین
_چشم هوسوک شی، خب من امروز نسکافه همراه کیک میخوام
تهیونگ سریع گفت و منتظر جیمین شد
_منم همینو میخوام
جیمین با لبخندی گفت و پسر متقابل لبخندی به اون زد و سفارش رو یاداشت کرد تهیونگ تموم مدت به نیم رخ هوسوک خیره شده بود و اون اثر هنری رو تحسین میکرد.
تقریبا نیم ساعت گذشته بود که گوشی جیمین و تهیونگ همزمان زنگ خورد
_جین هیونگه
تهیونگ گفت و به جیمین نگاه کرد
_نامجون هیونگ
و گوشیش رو به پسر رو به روش نشون داد
_بله هیونگ
تهیونگ اول جواب داد
_کیم تهیونگ آب دستته بزار زمین و بیا خونهی من تا نامجونو بیرون کنیم من که زورم به این مرتیکه نمیرسه
جین داد زد و چشمای تهیونگ گرد شدن
در همون زمان نامجون اونطرف پشت گوشی داشت به جیمین التماس میکرد نجاتش بده
_باز چیکار کردی هیونگ
_م..من فقط خواستم تلویزیون ببینم که شیشهاش رو شکوندم نجاتم بده جیمین
نامجون با ترس گفت؛ جیمین و تهیونگ مجبور شدن زود کافه رو به مقصد خونه هیونگاشون ترک کنن.
جیمین با کلید اضافه ای که برای این مواقع از نامجون گرفته بود درو باز کرد و همون لحظه ملاقه ای جلوی پای تهیونگ فرود اومد
_تو غلط کردی
جین تند تند گفت و نامجون بالشتی رو جلوی صورتش گرفته بود
_اوه
جیمین گفت و سمت اون زوج رفت که نامجون دیدش
_جیمین! دستم به دامنت کمکم کن
پسر کوچکتر گیج نگاهی به هیونگاش انداخت
_حتی فکرشم نکن نامجون خان زندت نمیزارم تهیونگ بیا اینجا ببینم
جین گفت و دمپاییش رو سمت نامجون پرت کرد.
هر چهارتا حالا بعد ۲ ساعت خسته گوشه ای نشسته بودن و نامجون هر بار خواست چیزی بگه جیمین اونو ساکت میکرد تا اوضاع بدتر نشه
_فردا صبح ۸ تو آتلیه باش جیمین و اینکه میتونین برین دیگه کاریش ندارم
جین گفت و جیمین سرشو به معنی باشه تکون داد
_یعنی آشتی؟
نامجون با ذوق پرسید
_نخیرم امشب رو مبل میخوابی
جیمین از دعوای اونا خندش گرفت و همراه تهیونگ از خونه خارج شدن.
چند روز از اون اتفاق گذشته بود و تهیونگ بازم قصد داشت که با جیمین به اون کافه برن و همینکارم کرد.
جیمین متوجه حال و احوال چند روزه دوستش بود که چطور حاضره کل روز رو داخل اون کافه سپری کنه و به جانگ هوسوک زل بزنه.
_اون معرکه اس
به آرومی زمزمه کرد اما جیمین صداشو شنید و سخت خودشو کنترل کرد تا زیر خنده نزنه اما به هر حال برای دوستش خوشحال بود.
هوسوک همراه با سینی ای مخصوص به اونها برگشت و سریع روی میز گذاشت تا بره و سفارش افراد کمی که اونجا بودنو آماده کنه و صد البته که چشمای تهیونگ رو هم همراه خودش به همه طرف میکشید.
جیمین دیگه طاقت نیاورد و همونطور که از آب میوه اش میخورد با آرنج به پسر کناریش زد
_هی فکر نکن نمیفهمم ازش خوشت اومد
تهیونگ قیافشو جمع کرد و زمزمه کرد "خب که چی"
اون انکار نکرد پس جیمین با لبخند شیطنت آمیزی نگاهش کرد و دفترچه قرمزش رو از کیف در آورد
_خب اگه تو بخوای میتونم برات طراحیش کنم نظرت چیه؟
کمی طول کشید تا پسر متوجه بشه و بعد با چشمای درشت شده دوستشو نگاه کنه
_واقعا؟
جیمین با پوزخندی شروع به طراحی کرد.
بعد از تموم شدن کارش برگه رو از دفترچه عزیزش جدا کرد و جلوی تهیونگ گذاشت
_وای عالی شده
پسر با حیرت به زیبایی خط و خطوط اون طراحی چشم دوخت و اونو داخل کیفش گذاشت اما خوب میدونست در عوض جیمین حتما چیزی ازش میخواد.
_خب؟
چشماشو ریز کرد و پرسید و موهای حالت دارشو کنار زد
_خب چی؟
_در قبالش چی ازم میخوای پارک جیمین
_خوب منو شناختی
نگاهی به دور و اطراف انداخت
_خب چیز خیلی کوچیکی عه مثلا میتونی بری و اسم و فامیل صاحب کافه رو بپرسی
ابرو های پسر بالا پریدن
_چرا خودت نمیپرسی خب؟ اصلا چرا میخوای بدونی؟
_وای چیکار داری مگه من میپرسم با اون طراحی که کشیدم میخوای چیکار کنی
تهیونگ بالاخره قانع شد و سمت پسر مو بلوندی که پشت صندوق نشسته بود رفت و جیمین بیخبر از چیزی که تهیونگ داشت به اون پسر میگفت نگاهشون میکرد.
بعد چند دقیقه تهیونگ برگشت
_خب چی گفت؟
_بهش گفتم که دوستم میخواد اسمتونو بدونه اونم خواست خودت شخصا بری بپرسی
تهیونگ با بیخیالی گفت و چشمای جیمین گشاد و صورتش قرمز شد
_ت..تو چیکار کردی؟!
***
خب اینم از پارت دوم.. بنظرتون جیمین میره که با پسر مو بلوند حرف بزنه؟:>
نامجین این پارت چطور بود؟
جوری که تهیونگِ داستان دلباخته هوسوک شده رو دوست دارین؟:))
راستیی تولد جونگکوکیمون هم مبارککک✨🐰
YOU ARE READING
Red notebook [yoonmin]
Romanceجیمین اتفاقی به یه کافه میره و گاهی اونجا طراحی میکنه ولی ناگهان چشم باز میکنه و میبینه این مدت داخل دفترش طرح های صاحب کافه یعنی "مین یونگی" رو کشیده. اما چی میشه اگه یه روز دفترچه قرمزی که توش پر از طرح های یونگیه روی میزِ کافه جا بمونه؟ کاپل: یون...
![Red notebook [yoonmin]](https://img.wattpad.com/cover/320666041-64-k861059.jpg)