جای کلاس زبانش تغییر کرده بود پس باید زودتر از قبل از خونه بیرون میزد
_من رفتم مامان
_به سلامت
مامانش از آشپزخونه گفت و جیمین با محکم کردن بند کوله روی شونه اش از خونه خارج شد و به طرف ایستگاه اتوبوس که چند متر پایین تر بود راه افتاد و لعنتی به مدیر کلاس زبانش فرستاد، چرا باید جای اون آموزشگاه رو عوض میکردن؟ واقعا که.. جیمین یه پسر کار آموز ۱۹ ساله و خسته بود!
هنوز چند متری با ایستگاه فاصله داشت که اتوبوسی از اونجا گذشت
_هی! هی وایسا!
جیمین چند قدمی دوید و دست تکون داد اما راننده عوضی تر از چیزی بود که بخواد بایسته.
_لعنتیا همتون دست به یکی کردین منی که از صبح داشتم کار میکردم و حالا ساعت ۵ بعد از ظهر کلاس دارمو بدبخت کنین.
با در ماندگی توی ایستگاه نشست و منتظر شد؛ بعد از چند دقیقه بالاخره اتوبوسی اومد و جیمین سوارش شد و تا رسیدن به مقصدش به خیابون زل زد.
خوشبختانه کلاس زبانش نزدیکه ایستگاه اتوبوس بود و تونست زود خودشو برسونه و چند ثانیه طول کشید تا تهیونگ پیداش کنه
_جیمینا!
جیمینو بغل کرد و راه کلاسشون رو بهش نشون داد و کنار هم نشستن چند دقیقه بعد معلم وارد شد این یعنی دو ساعت بدبختی در کنار معلم.
با هر سختی ای که بود دو ساعت بالاخره تموم شد پسر کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ای کشید
_خیلی خب! بریم کافه؟
تهیونگ پرسید و دستاشو مشتاقانه بهم کوبید
_کافه؟
_آره درست رو به روی آموزشگاهه
_خیلی خستم ته
جیمین نالید و کتاباشو توی کیف انداخت
_خب بیا بریم دیگه یکم آبمیوه یا قهوه بخوریم تازه خستگی هم در میکنیم.
جیمین بعد از کمی مکث قبول کرد و به مادرش خبر داد که همراه تهیونگه.
با وارد شدنشون به داخل بوی قهوه و نوشیدنی های مختلفی به مشامشون رسید، جیمین گوشه ای رو انتخاب کرد تا اونجا بشینن و نگاهی به منوی کوچیک انداخت.
_چی بخوریم حالا؟
تهیونگ همونطور که منو خودش رو نگاه میکرد گفت و صدای هم مانندی در آورد.
پسری خوش رو با لبخند قلبی مانند سمتشون اومد
_خوش اومدین؛ چی میل دارین؟
_من یه کاپوچینو با یه تیکه کیک وانیلی میخوام.
جیمین گفت و لبخندی زد.
_خوبه! منم یه موهیتو میخوام.
تهیونگ گفت و منو رو کنار گذاشت.
_حتما! تا چند دقیقه دیگه آماده میشه
پسر یادداشت کرد و سمت پیشخوان رفت.
کسی که به نظر صاحب کافه میومد پشت پیشخوان نشسته بود و کتابی رو میخوند جیمین با ریز کردن چشماش روی جلد کتاب اسمشو تشخیص داد.
_چگونگیِ پرورش مار های آبی در فضا!
زمزمه کرد و با تعجب ابرویی بالا انداخت چرا یه نفر باید همچین کتابی بخونه؛ اصلا مگه توی فضا مار و آب وجود داره؟ سرشو به دو طرف تکون داد تا افکارشو دور کنه و بیخیال شد. پسری که به عنوان پيشخدمت اونجا کار میکرد دوباره پیششون برگشت اما اینبار همراه با سفارششون
_بفرمایید سفارشتون، نوش جان
تهیونگ اسم پسر رو از روی اتیکتِ یونیفرم خوند "جانگ هوسوک"
_خیلی ممنون آقای جانگ!
پسر اول کمی متعجب شد اما بعد با یاد آوری اسمش روی یونیفرم لبخندی زد و تعظیم کوتاهی کرد.
بعد از خوردن نوشیدنی هاشون کم کم آماده رفتن شدن و برای حساب کردن سمت صندوق حرکت کردن.
اون شخصی که در حال خوندن کتاب بود کتاب رو روی پیشخوان گذاشت و سمت صندوق رفت و مبلغ رو بهشون گفت و بعد از پرداختش فیش رو بهشون داد.
_خیلی خوش اومدین خوشحال میشیم باز هم ببینیمتون.
جیمین و تهیونگ لبخندی تحویل پسرِ مو بلوند دادن، جیمین نگاهی به لباس اون شخص کرد که متفاوت با لباس پیشخدمت بود و اتیکت نداشت.
بعد از اینکه تشکری کردن، خارج شدن.
_کافه اشون رو دوست داشتم
جیمین نظرشو گفت
_هومم منم!
تهیونگ موافق بود
_خب من دیگه باید برم ته ته
_باشه پس فعلا جیم
نیم ساعت بعد جیمین بالاخره به خونه رسید
_سلام مامان
_سلام جیمینی کلاس چطور بود؟
_خوب، بابا نیومده؟
_تا تو لباست رو عوض کنی و دست و صورتتو بشوری اومده
جیمین سری تکون داد و سمت اتاقش رفت و بین راه خواهرش از اتاقش که رو به روی اتاق جیمین بود بیرون اومد و جیمین دلیلی نمیدید تا سر به سر اون دختر سرتق و تخس نذاره.
_چه عجب از اتاقت بیرون میایی جیسو
دختر کوچیکتر چشمی چرخوند
_بیام بیرون که تورو ببینم داداش بزرگه؟
با پررویی و دهن کجی گفت و راهشو سمت دستشویی کشیدو رفت.
جیمین تکخندی به سرتق بودن خواهرش که خودشم دست کمی از اون نداشت کرد و وارد اتاقش شد.
کوله اش رو گوشه ای انداخت و لباسشو با لباس راحتی عوض کرد سگشو نوازش کرد و بعد از اینکه خواهرش از دستشویی به اتاق برگشت پسر مو قهوه ای سمت دستشویی راه افتاد.
چند ساعت بعد موقع خواب خودشو روی تختش انداخت و پوکو سگ قهوه ای رنگشو بغل کرد
_هی پوکو خیلی حوصله ام سر رفته.
گفت و به سقف زل زد فردا برای طراحی کردن میخواست بیرون بره و تمرین عکاسی و.. هم نداشت پس با ذوق چشماشو بست تا زودتر فردا برسه.
***
اینم از اولین پارت:> خوشحال میشم نظرتونو در موردش بدونم✨💜
YOU ARE READING
Red notebook [yoonmin]
Romanceجیمین اتفاقی به یه کافه میره و گاهی اونجا طراحی میکنه ولی ناگهان چشم باز میکنه و میبینه این مدت داخل دفترش طرح های صاحب کافه یعنی "مین یونگی" رو کشیده. اما چی میشه اگه یه روز دفترچه قرمزی که توش پر از طرح های یونگیه روی میزِ کافه جا بمونه؟ کاپل: یون...
![Red notebook [yoonmin]](https://img.wattpad.com/cover/320666041-64-k861059.jpg)