Peridot - 1

623 126 104
                                    

-آخه کی صبح شبی که سکس داشته، میاد شنا؟

جونگ کوک خندید و نزدیکتر رفت تا با کشیدن دستش، تهیونگ رو هم مجبور به همراهی کنه. همون‌طور که عقب عقب می‌رفت تا به جایی برسه که آب زیر گردنشون باشه، گفت:

-انقدر غر نزن تهیونگ...دلت میاد جونگ کوکیتو تنها بذاری؟

لبخندی به لفظ «جونگ کوکی تهیونگ» زد و ایستاد. دستشو دور کمرش حلقه کرد و همون‌طور که پشتشو نوازش میکرد، لب زد:

-جونگ کوکی من حالش خوبه؟ درد نداره؟

-هزار بار پرسیدی تهیونگ....خوبم! باور کن!

دروغ نگفته بود، کمی درد داشت اما حالش خوب بود!

-چند ساعت دیگه باید برگردیم، حیف نیست یه خاطره وسط دریا نداشته باشیم؟

و در ادامه حرفش، همزمان با شیرجه ای که تو آب زد، تهیونگ رو هم مجبور کرد که همراهش شنا کنه.

بعد از چند متر شنا کردن روی مسیر دایره‌ای، به جای اولشون رسیدند.

دستشو دور کمر برهنه و خیسش حلقه کرد و با دست دیگه اش موهای قهوه‌ایش رو از روی پیشونیش کنار زد.

انگشت شستشو روی لب پایینش کشید و زمزمه کرد:

-یاقوت سرخ من!....حیف نیست یه بوسه‌ وسط دریا نداشته باشیم؟

لبخندی زد و پیشونیشو به پیشونی تهیونگ تکیه داد. با حس لبای نرمی روی لباش، چشاشو بست و دستاشو دور گردنش حلقه کرد.














دکمه بالایی پیراهنش رو بست تا هرچه بیشتر گردنش رو بپوشونه و بی توجه به هوسوکی که به سمتش میومد، مشغول بررسی برگه ها شد.

-هی؟...جونگ کوک؟

سرشو بلند کرد و انگار که تازه متوجه اش شده، ابروهاشو بالا انداخت و دستشو به نشونه سلام بالا برد.

هوسوک ضربه ای به کف دستش زد و اخم کرد:

-برو گمشو...میخواستی بگی که منو ندیدی؟

خندید و دوباره با کاغذهای جلوش مشغول شد.

-تعطیلات با تهیونگ چطور بود؟

انگشت شست و اشاره اشو بهم چسبوند و به معنی «عالی بود» جلوی صورت هوسوک گرفت.

هوسوک نزدیکتر شد و دماغشو به شونه پسر نزدیکتر کرد.

-معلومه همش تو بغلش بودیا....چرا بوی تهیونگ رو میدی؟

لباشو زبون زد و گوشه چشاشو چین انداخت.

هوسوک با تعجب بدنشو به سمت خودش برگردوند و نگاهی به پیرهنی که مطمئن بود مال خود پسر نبود، انداخت.

-صبر کن ببینم... تو چرا لباس اونو پوشیدی؟

-تو همه لباس های تهیونگ رو میشناسی؟

...SATIVA...[COMPLETED]Where stories live. Discover now