با توقف تاکسی جلوی درب هتلی که تهیونگ توش اقامت داشت از فکر بیرون اومد و بعد از برداشتن ساک کوچیکی که همراهش بود از ماشین بیرون اومد .
وارد هتل شد و جلوی بخش پذیرش ایستاد و با لهجه غلیظ انگلیسیش سراغ اتاقی که تهیونگ توش اقامت داشت رو گرفت :
" Hi Where is Mr. Kim Taehyung's room? "
مسئول پذیرش نگاه چپی به جانگکوک انداخت و گفت :
" sorry but we can't tell anyone the information of our guests "
جانگکوک با شنیدن این جواب اخمی کرد و از جیب داخل کتش دسته ای پول درآورد و روی میز گذاشت :
" can you tell me now ??? "
مسئول پذیرش لبخندی زد و پول رو از روی میز برداشت :
" of course I can ........Mr. Kim Taehyung's room is at the 13 th floor , room 668 "
جانگکوک در جواب زن سری تکون داد و به سمت آسانسور رفت .
حالا وقتش بود . باید دل تهیونگ رو دوباره به دست میآوردد .
از داخل آینه آسانسور نگاهی به خودش کرد و دستی روی کتش کشید .
امروز وقتش بود .
باید هر طور شده تهیونگ رو بر می گردوند .
باید به تهیونگش رو برمی گردوند .
حاضر بود جونش رو هم بده تا فقط یه بار دیگه اون رو توی بغلش حس کنه .با صدایی که تو آسانسور پخش شد ، دست از نگاه کردن به خودش تو آینه برداشت و در محکم آسانسور رو روبه بیرون هل داد .
با رسیدن به اتاق 668 نفس عمیقی کشید و زنگ رو فشار داد .
می تونست از پشت در صدای پاهای کوچولویی که در حال دویدن به سمت در بودن و صدای نازکی که مدام کلمه پاپا رو تکرار میکرد رو بشنوه .
با باز شدن در نگاهش رو بالا آورد .
از دیدن این آدم اونم توی سوییت تهیونگ تعجب کرد :
" هوسئوک ؟ "
هوسئوک با تعجب نگاهی به جانگکوک کرد و گفت :
" جانگکوک ؟ تو اینجا چیکار می کنی ؟ چجوری اینجا رو پیدا کرد "
جانگکوک دهانش رو باز کرد تا جواب بده . اما با دیدن کله پر مو و کوچولویی که از پشت پاهای هوسئوک بیرون اومد حرفش رو فراموش کرد .
اون آدم کوچولو و خوردنی هانیولش بود .
پسر کوچولوش .
هانیولش .
روی زانوهاش خم شد و دستاش رو سمت هانیول دراز کرد :
" هانیولی ........ پسرم ........ ددی اومده ....... "
هانیول با نگاهی گیج کلمه ای که تازه یاد گرفته بود رو به زبون آورد :
" ددی ؟ "
جانگکوک ذوق زده از شنیدن این کلمه سرش رو تند تند تکون داد .
هانیول با نگاهی بغض آلود به هوسئوک نگاه کرد :
" پاپا "
هوسئوک با نگاهی درمانده و باحالت گریه گفت :
" خدای من باز شروع شد "
قطره ای اشک از چشم های هانیول چکید :
" پاپا "
قبل از اینکه بغض هانیول بیشتر از این بترکه و صدای جیغ و دادش کل ساختمون هتل رو برداره ، هوسئوک بغلش کرد و گفت :
" بیا بریم به دوشی هویج بدیم ....... حتما تا الان گشنش شده "
لحظه ای سرجاش ایستاد و رو به جانگکوک کرد و گفت :
" نمی دونم تهیونگ از این کارم ناراحت میشه یا نه ....... ولی بیا تو و دم در نایست "
جانگکوک خوشحال و ذوق زده از شنیدن این حرف وارد سوئیت شد و در رو مشت سرش بست .
هوسئوک هانیول رو با ظرف هویج پایین گذاشت و روی کاناپه روبه روی جانگکوک نشست :
" چرا اوندی اینجا ؟ "
جانگکوک کمی فکر کرد و گفت :
" اومدم که زندگیم رو برگردونم "
هوسئوک آهی کشید و گفت :
" من واقعا نمی دونم بین تو و تهیونگ چی گذشته که اینجوری شدین ....... ولی می خوام یه چیزی بهت بگم ........ این تهیونگی که امروز هست ....... تهیونگ 1 سال پيش نیست ........ خیلی عوض شده ........ اونقدری عوض شده که حتی اگه مادرش هم نمیشناستش ........ پس مراقب کارهایی که میکنی باس و با احتیاط باهاش حرف بزن "
جانگوک کتش رو توی دستش مچاله کرد و گفت :
" تقصیر منه ........ همش تقصیر منه ......... اگه منه احمق یذره چشمام رو باز میکردم و دور و ورم رو بهتر می دیدم امروز اینجوری نمیشد . "
نفس عمیقی کشید و ادامه داد :
" اما قسم می خورم تا از دل تهیونگ درنیارم و خوشحالش نکنم ...... بر نمی گردم .......... اون باید منو ببخشه ....... یعنی من باید یه کاری کنم که منو ببخشه "
هوسئوک در جواب حرف های جان.گکوک امیدوارمی گفت و از جاش بلند شد تا به هانیول سر بزنه .
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
سلام کلوچه هاااااااا
چطوریننن ؟معلومه که این فیک هم داره نفس های آخرش رو میکشه نه ؟!
شرط :
140 ووت
60 کامنت