⛓part 1⛓

5.4K 400 31
                                    

قلب چیزی را که می خواهد، می خواهد و هیچ منطقی برای این چیزها وجود ندارد، تو یک نفر را می بینی و عاشقش می شوی.
“وودی آلن”
♧♧♧♧♧♧♧♧♧♧

همه چیز از یه دیدار شروع شد ، دیداری که شاید حتی به اندازه ی چند دقیقه ام طول نکشید .
اما همان زمان کم ........ تونست همه چیز رو تغییر بده .

اما ........ شایدم بعضی چیزا رو بدتر کرد .

خب بزارید داستان رو براتون تعرف کنم :

تهیونگ ........ پسرِ خدمتکارِ عمارت جئون ........ یه فرد زیبا و دلفریب بود ....... طوری که هرکس اون رو می دید ، سعی می کرد به دام بندازش ........ اما نه ....... تهیونگ زرنگ تر از این چیزا بود ...... به دام هیچکس و هیچ چیز نمی افتاد ........ به خاطر شرایط مالی خانوادش ، نتونست به دانشگاه بره و مجبور بود پا به پای مادر و پدرش کار کنه ......... هم توی اون عمارت ، هم توی کافه ای که نزدیک دانشگاه بود .

و اما .........

جئون جانگکوک .......... پیر ارباب عمارت و یکمی هم خشک و جدی ............ به خاطر رسم و رسوماتی که توی خانوادش بود و به نظر خودش خیلی خیلی مزخرف بودن ....... هیچ وقت نمی تونست کاری که دوست داشت رو انجام بده ........ اما همه خیلی خوب می دونن که جانگکوک کله شق تر از این حرفاست .

حالا اونا اینجا بودن ........ باهم ........ کنار هم ...... و دست در دست هم .........

اما میدونین ........ زندگی همیشه روی خوشش رو به آدما نشون نمیده ......... خانم جئون ..... مخالف اصلی ازدواج تهیونگ و جانگکوک .......... برای اینکه به ازدواج رضایت بده ........ یه شرطی گذاشت ............ و حالا اون شرط چی بود ؟؟؟؟؟
اینکه جانگکوک باید با دختر شهردار مین ازدواج کنه و از اون دختر براش نوه بیاره .

و کی بود که برای رسیدن به تهیونگ هر کاری رو نکنه ؟؟؟؟؟

می دونین ......... جانگکوک تا الان تونسته بود مادرش رو دست به سر کنه ........ اما امروز روز موعود بود ........ روزی که باید بالاخره به شرطی که مادرش گذاشته عمل می کرد .

تهیونگ کت جانگکوک رو براش گرفت تا تنش کنه ...... در همون حین سعی می کرد بغضش رو قورت بده .

جانگکوک با پوشیدن کتش برگشت و گفت :

" ناراحت نباش بیبی .... هوم؟ .......... می دونی که هیچی نمیتونه ذره ای نسبت به عشق من از تو کم کنه ........... مگه نه ؟ "

تهیونگ دستش رو دور گردن جانگکوک حلقه کرد و گفت :

" می دونم کوکی ......... این چیزیه که هرشب قبل از خواب دم گوشم نجوا می کنی ......... مواظب خودت باش ......... و اینم بدون که خیلی دوست دارم "

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

2

8 اکتبر 2020 :

حالا تقریبا سه سال از همه چیز گذشته بود ............ جانگکوک و رزا حالا یه بچه ی دوساله داشتن ..........

همه چیز حالا تغییر کرده بود .......... تهیونگ توی یه خونه جدا از عمارت جئون زندگی می کرد و جانگکوک هم تقریبا هرروز بهش سر میزد و شان رو پیشش می موند ........ اما به نظرتون .......... این کافیه ؟؟؟؟؟ ااین که آدمایی که عاشقانه همدیگر رو می پرستن ........ سهمشان از باهم بودن فقط یه وعده ی شام باشه؟؟؟؟؟
اگه شما بودین .....‌. قبول می کردین ؟؟؟

♡♡♡♡♡♡♡♡♡
خب ........ سلام کلوچه ها 🖐
من برگشتم با یه فیک جدید
امیدوارم خوشتون بیاد
راستی ....... فقط از روی قسمت اول قضاوت نکنید ......‌. توی قسمت اول خیلی چیز ها را نمی تونم لو بدم 😗😗
میدونم الان دلتون میخواد بگیرین من و یه عالمه کتک بزنین ، چون دوباره ت  این فیک دارم بین تهیونگ و جانگکوک یه مانع میزارم .
اما باور کنین هیچ چیز قرار نیست اونجوری که شما فکر می کنین پیش بره



⛓ only a servant ⛓Where stories live. Discover now