با ورودشون به اتاق هر سه شون به سمت تهیونگ هجوم بردند .
اقای جئون با صدای ارومی گفت :
" حالت خوبه پسرم ؟؟؟؟ درد که نداری؟ "
تهیونگ آروم سرش رو به نشونه منفی تکون داد و زیر لب گفت :
" پ ...... پس .......پسرم کجاست ؟ ح ....... حالش خوبه ؟ "
یونگی لبخندی زد و گفت :
" بردنش توی بخش نوزادان ........ حالش خوبه ..... نگران نباش و روی خوب شدنت تمرکز کن "
تهیونگ بغضی کرد و گفت :
" دیدیش هیونگ ؟؟ خ ...... خوشگله ..... مگه نه؟! "
یونگی لبخندی زد و گفت :
" درسته ......مثل خودته ...... خیلی خوشگله ....... یه پسر کوچولو و بانمک "
تهیونگ لبخندی زد و گفت :
" می ....... می خوام ببینمش "
جیمین به سمت در رفت و گفت :
" من میرم و میارمش "
اقای جئون دست تهیونگ رو گرفت و گفت :
" من می دونم که رزا اومد توی خونه تو و چیا گفت ، خودم پدر اون هرزه رو درمیارم ...... تو هم خیلی حواست به خودت و پسرت باشه ....... بیشتر از قبل حواست ر جمع کن پسرم ....... یه مدت هم برو و خونه یونگی و جیمین بمون تا حالت بهتر بشه "
تهیونگ آروم سری تکون داد و گفت :
" ممنون پدر "
همون موقع بود که جیمین به همراه پرستار و یه تخت کوچولو وارد اتاق شدند .
وقتی که پرستار پسرش رو از توی اون تخت با محفظه شیشه ای بلند کرد و توی بغلش گذاشت ، انگار روی زمین نبود ، دقیقا همون لحظه بود که همه حس های خوب دنیا توی قلبش سرازیر شد .
با انگشتش گونه نرم پسرش رو نوازش و کرد و لبخندی زد .
آروم زمزمه کرد :
" به این دنیا خوش اومدی پسرم ...... خوش اومدی لیمو کوچولو "
جیمین لبخندی زد و گفت :
" تهیونگ ....... تا آخر عمر که نمی تونیم پسر کوچولو و لیمو صداش بزنیم ....... اسمش رو چی می خوای بزاری؟ ........ به نظر من گه بزار مین مین اینجوری به جیمین هم خیلی میاد "
یونگی آروم توی سر جیمین زد و گفت :
" اونجوری یذره خوش به حال تو نمیشه؟؟؟ بزار هرچی که خودش دوست داره بذاره "
تهیونگ از کل کل اون دو خندید و زمزمه کرد :
" هانیول* "
همه ساکت شدن
تهیونگ دوباره گفت :
" اسمش هانیوله "
اقای جئون لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت :
" به خانواده جئون ها خوش اومدی هانیول کوچولو ..... "
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
سه هفته بعد :
با دیدن جیمین که هانیول رو توی بغلش گرفته و داره تکونش میده لبخندی زد و گفت :
" هیونگ ...... اگه لباست رو دوست داری انقدر تکون تکونش نده تازه شیر خورده "
جیمین خندید و برای باید هزارم هانیول رو توی بغلش چرخوند :
" نخیر ........ هانیولی من خیلی پسر خوبیه ...... "
اما ادامه حرفش با حس مایع لزجی که داشت از روی شونش پایین میریخت قطع شد .
تهیونگ به سمت جیمین رفت و هانیول رو از بغلش گرفت و با خنده گفت :
" برو لباسات رو عوض کن هیونگ "
بعد از گفتن این حرف به جیمین به سمت اتاقی که چمدونش اونجا بود رفت و لباس تمیزی برای هانیول برداشت .
همونجور که با احتیاط لیمو کوچولوش رو روی زمین می خوابوند گفت :
" هانیولی کوچولوی من ...... لیمو شیرین من ..... تو بغل هیونگ اذیت شدی از بس چرخوندت اره؟ "
همونجوری که باهاش حرف میزد دکمه های کوچولوی لباسش رو باز کرد .
بعد از درآوردن لباسش رو پسر کوچولوش هم شد و تند تند شکم گرد و سفیدش رو بوس کرد .
" آخر یه روزی میخورمت از بس شیرینی "
با شنیدن صدای یونگی دست از بوسیدن هانیول برداشت و نگاهش رو به یونگی داد .
یونگی آروم نزدیکش شد و روی زمین کنار تهیونگ و هانیول نشست :
" پدر همه چی رو به جانگکوک گفته ...... الانم داره میاد اینجا تا تو و هانیول رو ببینه "
♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤
* هانیول به معنای آسمانی
سلامممممممممم من برگشتممممممم
بعد از غیبت کبری بلخره پارت 6 رو آپ کردم
ووت و کامنت یادتون نره💖💖