⛓part 6⛓

2.3K 327 29
                                    

با ورودشون به اتاق هر سه شون به سمت تهیونگ هجوم بردند .

اقای جئون با صدای ارومی گفت :

" حالت خوبه پسرم ؟؟؟؟ درد که نداری؟ "

تهیونگ آروم سرش رو به نشونه منفی تکون داد و زیر لب گفت :

" پ ...... پس .......پسرم کجاست ؟ ح ....... حالش خوبه ؟ "

یونگی لبخندی زد و گفت :

" بردنش توی بخش نوزادان ........ حالش خوبه ..... نگران نباش و روی خوب شدنت تمرکز کن "

تهیونگ بغضی کرد و گفت :

" دیدیش هیونگ ؟؟ خ ...... خوشگله ..... مگه نه؟! "

یونگی لبخندی زد و گفت :

" درسته ......مثل خودته ...... خیلی خوشگله ....... یه پسر کوچولو و بانمک "

تهیونگ لبخندی زد و گفت :

" می ....... می خوام ببینمش "

جیمین به سمت در رفت و گفت :

" من میرم و میارمش "

اقای جئون دست تهیونگ رو گرفت و  گفت :

" من می دونم که رزا اومد توی خونه تو و چیا گفت ، خودم پدر اون هرزه رو درمیارم ...... تو هم خیلی حواست به خودت و پسرت باشه ....... بیشتر از قبل حواست ر  جمع کن پسرم ....... یه مدت هم برو و خونه یونگی و جیمین بمون تا حالت بهتر بشه "

تهیونگ آروم سری تکون داد و گفت :

" ممنون پدر "

همون موقع بود که جیمین به همراه پرستار و یه تخت کوچولو وارد اتاق شدند .

وقتی که پرستار‌ پسرش رو از توی اون تخت با محفظه شیشه ای بلند کرد و توی بغلش گذاشت ،  انگار روی زمین نبود ، دقیقا همون لحظه بود که همه حس های خوب دنیا توی قلبش سرازیر شد .

با انگشتش گونه نرم پسرش رو نوازش و کرد و لبخندی زد .

آروم زمزمه کرد :

" به این دنیا خوش اومدی پسرم ...... خوش اومدی لیمو کوچولو "

جیمین لبخندی زد و گفت :

" تهیونگ ....... تا آخر عمر که نمی تونیم پسر کوچولو و لیمو صداش بزنیم ....... اسمش رو چی می خوای بزاری؟ ........ به نظر من گه بزار مین مین اینجوری به جیمین هم خیلی میاد "

یونگی آروم توی سر جیمین زد و گفت :

" اونجوری یذره خوش به حال تو نمیشه؟؟؟ بزار هرچی که خودش دوست داره بذاره "

تهیونگ از کل کل اون دو خندید و زمزمه کرد :

" هانیول* "

همه ساکت شدن

تهیونگ دوباره گفت :

" اسمش هانیوله "

اقای جئون لبخندی به پهنای صورتش زد و گفت :

" به خانواده جئون ها خوش اومدی هانیول کوچولو  ..... "

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

سه هفته بعد :

با دیدن جیمین که هانیول رو توی بغلش گرفته و داره تکونش میده لبخندی زد و گفت :

" هیونگ ...... اگه لباست رو دوست داری انقدر تکون تکونش نده تازه شیر خورده "

جیمین خندید و برای باید هزارم هانیول رو توی بغلش چرخوند :

" نخیر ........ هانیولی من خیلی پسر خوبیه ...... "

اما ادامه حرفش با حس مایع لزجی که داشت از روی شونش پایین میریخت قطع شد .

تهیونگ به سمت جیمین رفت و هانیول رو از بغلش گرفت و با خنده گفت :

" برو لباسات رو عوض کن هیونگ "

بعد از گفتن این حرف به جیمین به سمت اتاقی که چمدونش اونجا بود رفت و لباس تمیزی برای هانیول برداشت .

همونجور که با احتیاط لیمو کوچولوش رو روی زمین می خوابوند گفت :

" هانیولی کوچولوی من ...... لیمو شیرین من ..... تو بغل هیونگ اذیت شدی از بس چرخوندت اره؟ "

همونجوری که باهاش حرف میزد دکمه های کوچولوی لباسش رو باز کرد .

بعد از درآوردن لباسش رو پسر کوچولوش هم شد و تند تند شکم گرد و سفیدش رو بوس کرد .

" آخر یه روزی میخورمت از بس شیرینی "

با شنیدن صدای یونگی دست از بوسیدن هانیول برداشت و نگاهش رو به یونگی داد .

یونگی آروم نزدیکش شد و روی زمین کنار تهیونگ و هانیول نشست :

" پدر همه چی رو به جانگکوک گفته ...... الانم داره میاد اینجا تا تو و هانیول رو ببینه "

♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤♤

* هانیول به معنای آسمانی

سلامممممممممم من برگشتممممممم

بعد از غیبت کبری بلخره پارت 6 رو آپ کردم

ووت و کامنت یادتون نره💖💖



⛓ only a servant ⛓Where stories live. Discover now