قسمت چهارم
- اصلا نترس باشه هیچی نیس فقط نیم ساعته.
کوکی نگران سرتکون داد:
- چاگی .
تهیونگ اونو صدا کرد و دستشو گرفت:
- من اینجام پشت این در ... همین جا منتظرت
می مونم پس زود برگرد.. باشه؟
کوکی هیچی نگفت و قولی نداد فقط در سکوت به چشمای پر از درد تهیونگ خیره شد و منتظر موند تا پرستار اونو به داخل اتاق عمل ببره و تهیونگ نگران بیرون ایستاد.
دیگه نمی تونست جلوتر از این بره اما کاش میتونست همراهش توی اتاق عملم بره نه برای کوک.
بلکه دلیل خودخواهانه تری داشت، این برای خودش بود که میخواست بره داخل چون قلبش آروم نمی گرفت.
مهم نبود که تهیونگ چقدر به سینه ش ضربه بزنه قلبش تصمیم به آروم شدن نداشت حتی اینجوری که انقدر تند میزد اگه یهو از سینه اش بیرون می پرید تهیونگ تعجب نمی کرد.
عقربه های ساعت به کندی می گذشت.
ساعت 10 بود و 1 ساعت از وقتی که عمل باید تموم می شد گذشته بود و کوک هنوز بیرون نیومده بود.
تهیونگ داشت از استرس سکته می کرد واقعا نمی فهمید چرا انقدر یه عمل ساده طول کشیده.
اما بالاخره یکی از اون اتاق لعنتی بیرون اومد و تهیونگ سریع جلوشو گرفت:
- چی شده؟ چرا هنوز عمل تموم نشده قرار بود فقط نیم ساعت باشه؟؟؟؟!
- لطفا منتظر بمونین دکتر گفت خودش براتون توضیحات رو میده.
تهیونگ شوکه پرسید:
- بلایی سر جانگکوک اومده؟؟؟
ولی پرستار بدون اینکه حرفی بزنه شروع به دویدن کرد وته بهت زده به پرستار خیره موند که داشت ازش دور و دور تر می شد و کمی بعد داخل راهروی بلند بیمارستان ناپدید شد برا همین بدون اینکه چاره ی داشته باشه دوباره روی صندلی انتظار نشست تا عمل پیوند استخان تموم بشه.
آه دیگه داشت این نشستن های طولانی مدت روی
صندلی های سفت عادتش می شد.
انتظار برای بیرون اومدن کوک زیاد طول نکشید اما توی این مدت کوتاه از استرس تمام ناخون هاشو جوید و گیج تمام راهرو رو با پاهاش طی کرد اما بالاخره بعداز نیم ساعت عمل تموم شد و اونا سریع کوکی رو به بخش مراقبت های ویژه بردن برای همین فرصت نشد درست اونو ببینه چون باید با دکترش صبحت می کرد دنبالش نرفت و پشت در ایستاد:
-عمل چطور بود حالش خوب میشه؟
دکتر با بی حوصلگی راه می رفت و شروع به توضیح داد و تهیونگ سریع دنبالش میکرد تا ازش جا نمونه و همه چیز رو بشنوه :
YOU ARE READING
Death of roses |vkook
Romance- تو منو دوست داری یا اصلا تا حالا دوستم داشتی ؟ + معلومه که داشتم . تهیونگ اخم کرد - چطور میتونی بهم شک کنی من تک ، تک لحظات زندگیم دوست داشتم هر لحظه که نفس کشیدی و کشیدم دوست داشتم هر بار که خندیدی هر بار که گریه کردی دوست داشتم و هر ۳۰ بار...
