part3 🥀

165 33 2
                                    

قسمت سوم

- چرا هیچی از قبلیا نخوردی ؟

تهیونگ سری تکون داد:

- اینم که تاریخ مصرفش گذشته.

کوکی روی تخت نشسته بود و با عشق بهش خیره بود چطور می تونست انقدر با فکر و دوست داشتنی باشه؟

و اون در مقابل سعی کرد یه وانت خریدی که کرده بود رو توی یخچال جا بده:

-نمی دونم چرا انقدر لجبازی فقط بهم بگو چی دوست داری تا برات بخرم.

کوکی عصبی گفت:

- بهت گفتم که انقدر خوراکی نخر چرا همه ی حقوقتو می دی تا این یخچال و پر کنی.

- باید غذا بخوری تا خوب بشی نگاه کن چاگی چقدر لاغر شدی .

- لاغر شدم چون سرطان دارم من قرار نیست خوب بشم تهیونگ یادت رفته؟

تهیونگ لحظه ی استوب کرد و دست از چیدن یخچال برداشت کمی به کفشاش زل زد و بعد لبخند بزرگی به کوکی زد:

- چاگی چرا انقدر منفی فکر می کنی!؟

کوکی از این متنفر بود که مجبور بود به تهیونگ هر بار حالی کنه که داره میمیره ،همیشه فکر می کرد موقع مرگ از اینکه زندگی رو رها کنه چقدر قراره بترسه اما حالا که داشت به مرگ نزدیک می شد می فهمید که از رها کردن زندگی هیچ ترسی نداره بلکه از رها کردن تهیونگه که می ترسه.

هر چقدرم که سعی می کرد و بی رحم می بود تهیونگ با بیماری اون کنار نمی اومد انگار هیچ وقت قرار نبود قبول کنه که کوکی داره می میره:

- چقدر دکترا باید بهت بگن تا باور کنی ؟

- من هیچوقت ناامید نمی شم توام نباید بشی چاگی .

در باز شد و با اومدن هیون بین بحث شون نیمه تموم موند:

- سلام پسرا .

- سلام .

کوکی در جواب فقط دستشو تکون داد اما تهیونگ پرسید:

- چی شده کوکی که امروز معاینه نداره ؟

اون به تهیونگ اشاره کرد:

- امم میشه بیای بیرون؟ باید یه چیزی بهت بگم .

قبل از اینکه تهیونگ بلند شه کوکی دستشو محکم گرفت و نشوندش:

- چی میخوای بهش بگی؟ همین جا بگو.

- فقط می خوام باهاش حرف بزنم جانگکوک، نگران نباش درباره ی تو نیست.

کوکی ابرو بالا انداخت و با شک پرسید:

- مطمئنی !؟

تهیونگ بلند شد و آروم دست کوکی رو از خودش جدا کرد

Death of roses |vkookWhere stories live. Discover now