part 24 : happy ending

3.9K 628 110
                                    

بعد از برگشت از سئول شرایط کم کم داشت آروم میشد ، تهیونگ دیگه بخاطر پدر مادرش گریه نمی‌کرد و تونسته بود خودش رو جمع کنه

جونگکوک هم به کاراش می‌رسید و تو سفارت برای خودش اسم و رسمی ساخته بود ، امروز روزی بود که بالاخره پدر مادر کوک بعد از یه سفر طولانی و سرنوشت ساز قرار بود از لندن به خونه خودشون برگردن
شاید هشت ماهی میشد که به لندن اومده بودن ، هشت ماه طولانی و پر ماجرا

اتفاقات زیادی تو این مدت که جونگکوک با پدر مادرش به لندن اومدن افتاد بود ، جفتش رو ملاقات کرد ، دلباخاش شد ، دست آقای ویل رو شد ، کوک با جفتش به اولین خونه مستقل عمرش نقل مکان کرد ، و حتی سفیر شد

اینا از دید جونگکوک بود ... اگه بخوایم دیدگاه تهیونگ رو تو این هشت ماه بررسی کنیم چی
به هر حال هرکس شخصیت اصلی داستان خودشه

تو مدتی که گذشت ، تهیونگ قبل از هر احساسی معنی دوست داشته شدن رو فهمید ، برای اولین بار تو طول عمرش حمایت شد ، مثل همیشه دور انداخته نشد و یک نفر کنارش موند ، دیگه از آقای ویل نمیترسید و کسی نبود که بخواد ازش سواستفاده کنه ، سوای اینا فهمید پدر مادرش کی ان

همیشه دوست داشت از پدر مادرش بپرسه چرا ترکش کردن ، اما حالا فهمیده بود اون اصلا ترک نشده ، فقط زندگی هیولایی رو براش بوجود آورد که همه چیز رو به هم بریزه ، اما حالا خبری از اون هیولا هم نبود

روز ازدواج تهکوک ؟
خب اونا هفته پیش بالاخره ازدواج کرده بودن و جونگکوک هم به قولش عمل کرد و کلی حرفای رمانتیک به ته زده بود
بزارید یه مروری به عروسیشون داشته باشیم ، شبی که تهیونگ تو لباس مشکی رنگش و جونگکوک هم تو کت و شلوار ابی رنگش به خوبی می‌درخشیدن

حلقه هایی رو که با کلی وسواس برای هم انتخاب کرده بودن تو دست هم کردن و بالاخره بعد از تکرار کردن جملات کشیش اجازه داشتن همدیگه رو ببوسن ولی قبلش

+ کاراملم .... خیلی خوشحالم که قبول کردی باقی زندگیمون رو باهم بگذرونیم و به من فرصت این رو دادی که هر روز و هر هفته بیشتر و بیشتر بپرستمت و کنارت خوشحال باشم ، هر لحظه که میگذره برای من یادآور عشق بیش از حدم به توئه ، به اندازه تمام ستاره هایی که تا حالا تو آسمون وجود داشتن دوست دارم

بدون فرصت دادن به تهیونگ برای واکنش نشون دادن با قاب کردن صورتش لب هاشو روی لب های ته گذاشت و بدون توجه به چشمایی که خیرشون بودن مهر مالکیتش رو روی لب های امگاش میگذاشت

بعد از جدا شدن از همدیگه تهیونگ چشمای خیس شدش رو به جونگکوک داد و گفت
_ کوکی تو ارزشمند ترین فرد زندگی منی ، ممنونم بخاطر همه حمایت هام ، تا بعد از مرگم هم عاشقت میمونم
و این صدای دست جمعیت بود که بعد از اینکه اون دونفر همدیگه رو بغل کرده بودن بالا می‌رفت

NDA | kookvWo Geschichten leben. Entdecke jetzt