آقای ویل با درک حرف الکس نفس عمیقی کشید و سعی کرد دقلبق گذشته رو فراموش کنه
همسر آقای ویل ذوق زده از بالای پله ها پایین اومد و به سمت حیاط رفت تا بعد از چند سال دخترش رو ببینهپدر جونگکوک و ویل هردو دنبال خانم ویل رفتن ، جونگکوک خواست سر جاش بشینه که پدرش گفت
« بلند شو و با من بیا مطمعنم قراره از یورا خوشت بیاد »
کوک خواست رد کنه اما با دیدن اینکه همه قراره برن جلوی در پوفی کرد و همراه جیمین به سمت در رفتنبا رسیدن به در جونگکوک مادرش رو دید که کنار خانم ویل وایساده بود و با دختری خوش و بش میکردن که مشغول نوازش شکم همسر الکس بود
« یورا دخترممم »
آقای ویل با بغض گفت و برگشتن صورت اون دختر اولین دیدارش با جونگکوک بودچشمای کشیده ای داشت و با سرخاب لب هاش رو رنگ خون کرده بود ، لباس قرمزی پوشیده بود و خز مشکی رنگی به سیاهی شب دور گردنش پیچیده شده بود
نگین انگشتر قرمز رنگش به خوبی از روی دست کش های توری که پوشیده بود خود نمایی میکرد ، چند ثانیه صدای بوت های مشکی رنگش شنیده شد و طولی نکشید که یورا تو بغل پدرش بود« بابایی دلم برات تنگ شده بود »
آقای ویل همونطور که موهای قهوه ای رنگ یورا که تا بالای کمرش بودن رو نوازش میکرد بغضش رو قورت داد و لب زد
« بالاخره دوری تموم شد ، وقت اهداف نو رسیده »یورا از پدرش جدا شد و با چشمکی که به بردارش الکس زد خودش رو تو بغلش انداخت
« الکس برای بابا شدنت هم تبریک میگممم »« منم هستمااا »
با شنیدن صدای برادر کوچیکترش لبخندی زد و چند ثانیه کوتاه نامجون رو هم بغل کرد
« بخند چال گونت رو ببینم »
نامجون ناخودآگاه به خنده افتاد و یورا به محض دیدنش انگشتش رو روی چالش گذاشت« یورا دخترم این عموته ، آخرین بار وقتی بچه بودی دیدیش »
یورا به آقای جئون نگاه کرد و تعظیمی کرد
« بله پدر چند ثانیه پیش زن عمو راجب خودشون بهم گفت ، خوشحالم که قراره مدتی کنار ما باشن »آقای جئون با خنده به یورا سلام کرد
« به به دختر ، زن کاملی شدی یورا »
یورا با لبخند سری تکون داد و چهره مفتخر آقای ویل رو از صد متری هم میشد تشخیص دادیورا نگاهی به جیمین کرد و دستش رو جلو برد تا باهاش دست بده
« تو باید جیمینی باشی »
جیمین که از رایحه خنک یورا احساس میکرد لرزی درونش رفته با لبخندی مصنوعی باهاش دست داد
« خوشوقتم یورا شی »با رسیدن به جونگکوک یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت و لبخند مقتدری که زد باعث کشیده شدن گوشه چشمش بشه
جونگکوک فقط با بی حسی بهش نگاه میکرد ولی زمانی متعحب شد که یورا دستش رو بالا آورد« آقای جونگکوک بعنوان یه جنتلمن رفتار با یک خانم رو خوب بلدید »
بعد هومی کرد و با خنده به دستش اشاره کرد ، جونگکوک با دیدن توجه کل جمع به اونا اخمی کرد و دست یورا رو پایین آورد
+ وقت برای جنتلمن بودن زیاده ، فعلا بریم داخل حتما خسته راهید
أنت تقرأ
NDA | kookv
قصص الهواة• 𝐍𝐚𝐦𝐞 : 𝐍𝐃𝐀 • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐯 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐒𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 • 𝐆𝐧𝐫𝐞 : 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 , 𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 , 𝐇𝐢𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐜𝐚𝐥 , 𝐑𝐨𝐦𝐚𝐧𝐭𝐢𝐜 ,𝐡𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐞𝐧𝐝 مقام و جایگاه ، املاک و جواهرات با همه...