bro or boy friend part 10 and 11

378 51 3
                                    

وقتی که به خونه برگشت بی حال به سمت اتاقش رفت . خوشحال بود که با لوهان ملاقات کرده بود ولی به طرز عجیبی دلش گرفته بود .
پشت میز کامپیوترش نشست و صفحه اش رو روشن کرد . چند دقیقه باهاش کار کرد و پیام هاشو خوند ولی اونم از نظرش حوصله سر بر می اومد پس خاموشش کرد .
کلافه اهی کشید و جوراب هاشو در اورد . چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که خدمتکارشون در اتاق رو زد .
+ بیا داخل خاله .
خدمتکاری که خاله صداش کرده بود داخل اومد و بکهیون متوجه سبد توی دستش شد .
_ می خوام لباس های سفیدو بشورم . به جز اونایی که توی رخت چرکا بودن چیز دیگه ای نیست که بشورم؟
+ خب...
بک چند ثانیه ای مکث کرد و از جاش بلند شد تا داخل کشو های کمدشو نگاه کنه . یکی از پیرهناش که سفید رنگ بود رو در اورد و کمی بوش کرد . بوی عرق نمی داد ولی می شد ازش رایحه ی تند الکل رو که از سه شب قبل بود حس کنه ‌.
در کمدش رو بست و وقتی برگشت چیزی به ذهنش رسید که باعث شد لبخند شیطانیش دوباره روی لب هاش برگرده. 
+ آممم...خاله تو برو پایین خودم می اندازمشون توی ماشین . چند دقیقه دیگه میام . باشه؟
نگاهی به چهره ی پسر کوچیکتر کرد . به عنوان کسی که چندین سال کنارش بود و یه جورایی بزرگ شدنش رو شاهد بود تونست برق شیطنت رو توی چشماش بخونه . نا مطمئن باشه ای گفت و از اتاقش خارج شد .
بکهیون دوباره کمدش رو باز کرد و با چشم هاش دنبال جیغ ترین لباسش گشت . چشمش به لباس زرشکی رنگش افتاد . سریع از آویز خارجش کرد و به سمت سرویس مستر اتاقش رفت ‌. شیر آب رو باز کرد و وقتی از سرد بودنش مطمئن شد تیکه ی پایین لباسشو داخل آب برد و بعد این که کمی دو طرفشو به هم مالید و قرمز شدن سنگ سفید رو دید لبخندش پر رنگ تر شد ‌ .
با عجله در سرویس رو بست و بعد از برداشتن یکی از تیشرت های خونگیش که سفید رنگ بود و تقریبا مطمئن بود که با خراب شدنش مشکلی نداره ، به سمت طبقه ی پایین و جایی که لباس شویی ها قرار داشتن رفت . درشو باز کرد و دو تا تیشرتشو داخلش انداخت . اونجا فقط خودش و چان بودن و مطمئنا بقیه ی لباس ها اگر مال خودش نبود برای چانیول بود .
سرکی کشید و بعد از اینکه اون خانم رو اطرافش ندید به سمت اتاقش پا تند کرد .
یادش می موند که بعدا ازش معذرت خواهی کنه چون قرار بود همه چی تقصیر خاله اش بیفته . هر چند اون اصلا دلش نمی خواست همچین اتفاقی بیفته ولی به خودش قول داد براش جبران کنه. 
با همین فکرا خودشو آروم کرد و کتاباشو از کیفش بیرون آورد تا بتونه کمی از درساشو بخونه .

_ هیونگ ؟
+ هوم؟
_ هنوزم از لوهان ناراحتی؟
چانیول سرش رو از صفحه ی گوشیش بالا اورد و متفکرانه به جونگین نگاه کرد .
+ کاری که کرد جبران پذیر نیست .
با لحن سردی گفت
_ ولی...من باهاش در اون مورد حرف زدم .
جونگین بعد از گفتن این حرفش سرش رو پایین انداخت . چان بهش گفته بود که دوست نداره دیگه اون زمانو به خاطر بیاره و جونگین می دونست که گفتنش کار اشتباهیه ‌. ولی دیگه دوست نداشت که هیونگاشو اون جوری جدا از هم و دلخور ببینه ‌.
+ باهاش حرف زدی؟ مگه نگفتم دیگه نباید باهاش بحثشو وسط بکشی؟
_ می دونم . ولی فکر کنم چیزایی باشه که بخوای بدونی . لوهان هیچ کاری نکرده .
+ اون پُرت کرده که بیای پیشم ازش دفاع کنی؟
چانیول با حرفش پوزخندی زد
_ نه هیونگ . اون همچین آدمی نیست . همیشه وقتی می بینتت مشخصه که چقدر ناراحته ‌. و بیشتر از همه چیز از خودش ناراحته که نتونسته واست توضیح بده جریان از چی قراره ‌.
+ وقتی که تو دانشگاه پخش کرد که گرایش دوست صمیمیش چیه باید فکر اینجاشو می کرد . جونگین خودت که یادته . رئیس اون دانشگاه همکار قدیمی پدرم بود . من اگه هر جای دیگه ای بودم کسی از کادر اونجا کاری به کارم نداشت ولی اون لعنتی با پدرم در ارتباط بود . و من به خاطر یه دهن لقی از پدرم سیلی خوردم . می دونی به خاطر چی؟ به این خاطر که باور داشت پسر عزیزش که روش حساب می کرد و دلش می خواست وقتی بزرگتر شد جاشو بگیره یه ننگ به تمام معنا تو کارنامه اش داره .
_ هیونگ...
چانیول وسط حرف جونگین پرید.
+ از اون روز پدرم‌‌‌‌...تنها کسی که تو دنیا داشتم ازم نا امید شد . من هیچ وقت نمی خواستم نشون بدم که هیچ علاقه ای به دخترهایی که لباس رنگی می پوشن و با موهاشون جلب توجه می کنن ندارم . می خواستم واسه همیشه تو دلم و با شما دو تا نگهش دارم . چه اهمیتی داشت؟ اخرش باید با کسی که اون می خواست ازدواج می کردم و اون موقع دیگه مجبور بودم تحمل کنم و تا وقتی که بمیرم دم نزنم .
ولی اون چی کار کرد ؟ مهم نیست قصدی بود یا نه ، اون کل زندگی منو از دو سال پیش جهنم کرده . پدرم همه ی ارتباط هامو چک می کنه . شاید نشون نده و مثل قبل رفتار کنه جوری که انگار هیچی نشده و اون هنوزم بهم اعتماد کامل داره . ولی چه حالی میشی وقتی ۲۷ سالته و تحت نظر پدرت باشی تا بفهمه با چه کسایی در ارتباطی؟ که نکنه یه شب یه پسرو بیارم خونه و فرداش پخش بشه پسر پارک چانمین یه ادم روانیه که خودشو با هم جنس خودش اروم می کنه ‌. اینا واست قابل درکه؟ حتی نمی تونی بفهمی چه فشاری رومه .
جونگین تمام مدت ساکت بود . کاملا به چان حق می داد ولی از طرفی نمی خواست لوهان تا ابد به انجام کاری متهم باشه که انجامش نداده . اون فقط سو تفاهم بوده...
_ میشه حرفامو بشنوی؟
با صدای ارومی گفت .
_ اون روز که این خبر رو از دهن بقیه شنیدی لوهان هم مثل تو تعجب کرد . اون چیزی به بقیه نگفته بود . چطور می تونست به دوست چند ساله اش خیانت کنه و رازشو لو بده؟ خودت می دونی اون هیچی از مهربونی کم نداره . همیشه دوستت داشت و هر کاری واست می کرد . چند روز قبل چند تا دختر رو پشت دانشگاه دیده بود که داشتن در مورد شخصی به اسم لی یونگ حرف می زدن . یادت میاد اون کی بود ؟
جونگین وقتی سکوتش رو دید ادامه داد .
_ لی یونگ یکی از ترم دومی هایی بود که منتقل شده بود . یادت میاد که همیشه دنبالت بود ؟ با این که پسر بود و همه به خاطر این کارش مسخره اش می کردن ولی واسه جلب توجهت هر کاری می کرد . تو ام مثل همیشه خودتو می زدی به اون راه . اون از سر تنفر این کارو کرد .
نگاه متعجب چان بالا اومد .
_ اون روت کراش داشت و می خواست باهات در ارتباط باشه. ولی هر بار تو ردش می کردی . اون بار ها توسط بقیه تحقیر شد و همین باعث شد بخواد تلافی کار هاتو دربیاره . اون بود که بین بقیه پخش کرد که تو گی هستی و باهاش خوابیدی . و اولین بار لوهان این شایعه رو از دهن دختر ها شنید . خودش باورش نمی شد . چطور می تونست به تو شک کنه؟ شاید خیلی عوضی بودی ولی ازت مطمئن بود که از روی هوس کاری نمی کنی .

bro Or boyfriend Where stories live. Discover now