bro or boy friend part 4 and 5

287 54 4
                                    

+ بحث این نیست . تو باید مسئولیت پذیر باشی .
_ مگه تو بابامی؟
بکهیون گستاخانه پرسید و باعث تعجب چان شد .
+ نه نیستم ولی قرار نیست هر کاری دلت خواست بکنی و من هیچی بهت نگم.
بکهیون همینطور که نگاهش می کرد دستشو دور لیوان شل کرد و باعث شد لیوان به کف آشپزخونه برخورد کنه و به چندین تیکه ی ریز و درشت تبدیل شه .
صدای شکستن شیشه توی خونه طنین انداخت و باعث پررنگ تر شدن اخم چان شد .
_ ما خیلی قرارا با هم داشتیم جناب پارک ‌. مثل اینکه تو همیشه یه پارک بمونی و منم یه بیون . فکر کردی برادرمی؟ اوه . کدوم برادر شبا روی تن لخت داداشش ناله می کنه؟
چانیول چیزی نمی گفت و فقط به بکهیون نگاه می کرد و توی دلش از خودش می پرسید که چه چیزی باعث تغییر بکهیون شده . اون همیشه پسر اروم و خنده رویی بود ولی الان طوری گستاخانه تو روی چانیول وایساده بود و سعی داشت تحقیرش کنه .
+ لعنت بهت بیون .
چان زیر لب زمزمه کرد
_ اره لعنت به من احمق که نفهمیدم با چه کسی دارم زندگی می کنم.
بعد از این حرفش از خونه بیرون رفت و در رو محکم بست طوری که چان با صدای در به خودش اومد و از خلسه ای که بک با حرفاش براش ساخته بود خارج شد .
+ چه مرگش بود؟
بدون توجه به شیشه های خرد شده ی روی زمین اونارو با دمپاییش کنار زد و بعد از بیرون آوردن مقداری غذا از یخچال و گرم کردنش به اتاقش برگشت. تلفنشو از رو پاتختی برداشت و شماره ی جونگین رو لمس کرد و روی اسپیکر گذاشت . بعد از گذشت چند ثانیه جونگین جواب داد .
_ سلام هیونگ .
+ سلام جونگین . خوبی؟
_ اره . ممنون.
+ خواستم در مورد گالری بهت بگم . یه سالن توی خیابون شرکت خودمون پیدا کردیم . به مدت یه هفته کرایه شده فقط از هفته آینده شروع میشه این دو سه روزو باید وسایلتو انتقال بدی .
_ یعنی‌...جدا تو اون محله ؟
+ اره . می تونه حسابی به رونق کارت کمک کنه ‌.
_ خیلی ممنون چانیول . نمی دونم چطوری باید بگم ممنونم ولی حتما واست جبران می کنم .
+ خیلی خب زنگ نزدم که اینارو بشنوم . می تونی به جاش یه شب مهمونم کنی .
_ حتما هیونگ .
به غذاش نگاهی انداخت و یه لحظه حواسش رفت پیش گندی که پایین زده بود .
اون شیشه های خرد شده...چشم هاشو روی هم فشار داد و سعی کرد فراموشش کنه . اره...اجوما اونجارو تمیز می کرد و همه چی مرتب میشد .
جدا باید یه فکری به حال وسواسش می کرد .

_ جونگین؟
+ بله لوهان؟
جونگین نگاهی به دوستش کرد و با لبخند جوابشو داد . لوهان خنده ی زیبایی کرد و دستشو گرفت .
_ چی گفت که انقدر خوشحال شدی؟
+ اگه بگم باورت نمیشه لوهان.
با چشم هایی که ازش ستاره بیرون می زد گفت و با هیجان مکالمه اش با چان رو براش توضیح داد .
+ چانیول واسم یه سالن تو یه محله ی خوب اجاره کرده . یک هفته می تونم گالریمو اونجا داشته باشم . باورت میشه؟ اون اجازه نداد خودم اجارشو بدم و خودش جای من پرداخت کرد . من می تونم این بار حسابی خودم و کارامو نشون بدم .
_ چه خبر خوبی . خیلی خوبه که همچین کسی رو داری تا حمایتت کنه.
+ البته . اون بهترین هیونگ دنیاس . من واقعا دوسش دارم .
لوهان لبخندی زد . خوشحالی جونگین همیشه باعث خوشحالی اون میشد و واقعا از دیدن این که کنار لب هاش جمع می شد لذت می برد .
_ کمک لازم نداری؟
+ آه چرا . فقط دو روز وقت دارم و باید همه چیزو به اونجا انتقال بدم .
_ می تونی اینبار روی من حساب کنی جونگین .
+ جدا ؟
_ اره‌ .
+ خیلی ممنونم . جدا شانس آوردم که همچین هیونگ هایی توی زندگیم دارم .
لوهان نگاه خوشحالی به جونگین کرد . ولی فقط خودش می دونست که توی عمق چشم هاش از این که هیونگ خطاب شده بود ناراحته .

bro Or boyfriend Where stories live. Discover now