bro or boy friend . part 1

752 85 12
                                    


وقتی از خونه بیرون زد به قدری اعصابش خورد بود که نمی تونست خودشو کنترل کنه . سوار اولین تاکسی که دید شد و آدرس خونه ی دوستشو داد تا راننده به اونجا ببرتش .
چشم هاشو روی هم گذاشت و سعی کردم آرامش خودشو حفظ کنه . این که تو این موقعیت سر درد هم بگیره آخرین چیزی بود که می خواست .
اون خیلی سعی کرده بود با برادرش خوب صحبت کنه و باعث به وجود اومدن یه دعوا نشه . ولی مثل اینکه برادرش کوتاه نمی اومد . حقیقتا اونا با هم قرار نذاشته بودن که نمی تونن بدون اجازه ی هم کاری بکنن یا اینکه برای داشتن دوست دختر از طرف هم دیگه مواخذه بشن !
ولی چی شده بود؟
چانیول بر خلاف قانون همیشگیشون که قرار بود کسی تو کار اون یکی دخالت نکنه ، به خاطر اینکه بکهیون دیشب یه دختر رو خونه آورده بود توی گوشش سیلی زد .
اونا نباید تو زندگی هم دخالت می کردن . درسته اونا زندگی متفاوتی داشتن و فقط بعضی از شبا رو کنار هم می گذروندن چون تقریبا به لمس کردن هم معتاد شده بودن .
چانیول برادر واقعیش نبود . اون پسر مردی بود که با مادرش ازدواج کرده بود و حدودا ۱۰ سال ازش بزرگتر بود .
ولی همه از اونا به عنوان دو برادری یاد می کردن که بر خلاف ناتنی بودنشون رابطه ی عالی ای با هم داشتن .
به لطف همسر مادرش اونا زندگی تجملی داشتن و در رفاه کامل زندگی می کردن . و مطمئنا وقتی پدرت ، هر چند اگه پدر واقعیت نباشه ، تو رو به عنوان پسرش معرفی کنه همه ی زندگیت برای مردم نمایان می شه .
اونا از پدر ناتنیش به این خاطر که رئیس یکی از بزرگترین کمپانی های مدلینگه توقع داشتن که خانوادشو معرفی کنه و توی یه شب که اعلام شد اون مرد با مادرش ازدواج کرده زندگیش از این رو به اون رو شد .
بکهیون آدمی نبود که چارچوب داشته باشه . برعکس اون خیلی هم بی پروا بود و اعتقادی به حرف گوش کردن نداشت.
محبوبیت زیادی تو مدرسه داشت ولی تقریبا به هیچ کسی جز دوستاش محل نمی داد .
و همین باعث می شد که چه دخترا و چه پسرا دنبال فرصتی برای جلب توجهش باشن .
_ اقا؟
با شنیدن صدای راننده متوجه شد که رسیده . پولی که لازم بود رو پرداخت کرد و بعد از تشکر زیر لبی از ماشین بیرون رفت و نفس عمیقی کشید .
به سمت خونه ی دوستش رفت و بعد از در زدن چند ثانیه منتظر موند ‌. وقتی دید کسی درو باز نمی کنه کلافه گوشیشو در اورد و شماره ی سهون رو گرفت .
_ بله؟
+ بله و درد کدوم گوری هستی باز نمی کنی ؟
با حرص بهش توپید و اخماشو تو هم کشید‌ .
_ یاااا بکهیون تو حق نداری عصبانیتتو سر من خالی کنی!
+ من هر کاری که بخوام می کنم . بیا درو باز کن پاهام خسته شد .
_ چند لحظه وایسا .
گوشی رو قطع کرد و بعد گذشت چند ثانیه در باز شد و قیافه ی نیمه شلخته ی سهون مشخص شد .
+ چرا انقدر لفتش دادی؟
_ کسی خونه نبود بک . مامان و بابام مسافرتن خَدمه رو هم مرخص کردم تا فردا . طبقه بالا بودم نشنیدم صدای درو.
بکهیون وارد خونه شد و با در آوردن کفش هاش به سمت طبقه ی بالا و اتاق سهون رفت . اون قدری که به اون خونه رفت و آمد داشت باعث شده بود یه جورایی مثل خونه ی خودش باشه و واسه رفتن به اتاق سهون هیچ اجازه ای نمی گرفت .
_ حالا بگو چی شده ؟
+ چی قراره بشه؟
بک همونطور که شقیقه هاشو ماساژ می داد گفت
_ خب مطمئنا الان از سر خوشی نیومدی اینجا .
+ درست حدس زدی .
_ باز با مادرت بحث کردی؟
+ نه
_ پس چی؟
+ اوه سهون میشه اون دهنتو واسه چند ثانیه ببندی؟
سهون نگاهی به دوستش که ناخوش احوال بود انداخت و تصمیم گرفت ساکت شه . همینطور که زمان سپری می شد سهون از روی صندلیش پرید و بشکنی زد .
_ گرفتم . حتما با داداشت به مشکل خوردی...
+ اون داداش من نیست .
_ می دونم به هر حال منم شبامو تو بغل داداشم اونم لخت نمی خوابم .
بکهیون اولین چیزی رو که جلوی دستش بود به سمتش پرت کرد و روی تخت ولو شد .
+ گندت بزنن چان که حتی جلو این احمقم برام ابرو نذاشتی .
_بک بیا قبول کن که شما دو تا داداش عادی نیستین .
+ معلومه که نیستیم احمق .
_ خب بگو چی کارت کرده ‌. دیشب هارد برخورد کرد؟
+ نه . ازش سیلی خوردم.
_ جدا؟
سهون با چشم های درشت شده پرسید .
+ اره . خودمم باورم نمیشه ‌. فقط هم به این خاطر که دیشب یه دختر رو برده بودم خونه . اونم وقتی صبح جای ناخنای اون دخترو روی گردنم دید گفت به چه حقی این کارو کردی و بهم سیلی زد .
_ واو
+ اره سهون بد بختی های من واو داره .
بکهیون نگاهشو به سقف سفید داد و با انگشتاش بازی کرد .
_ و تو ام از خونه اومدی بیرون؟
+ باید چی کار می کردم؟ اون حق نداره واسه من تکلیف مشخص کنه. درسته هاته و حسابی راضیم می کنه ولی قرار بود که ما فقط شبا مثل دو تا معشوقه باشیم و صبح همه رو فراموش کنیم .
_ و تو چرا الان همه رو یادته؟
+ چون من یه احمقم .

bro Or boyfriend Where stories live. Discover now