+برو بیرون میخوام استراحت کنم...

هیونجین برای امگا دستی تکون داد و از اتاق خارج شد

جونگ‌کوک بسرعت بیبی چک ها رو برداشت و سمت دستشویی رفت...

بالاخره باید مطمئن میشد که خبری از یه بچه هست یا نه.‌..

***

-بیبی... بیا برات بستنی گرفتم. فکر کنم یکم طول کشید.

با دیدن نیمه باز بودن در دستشویی، با خیال اینکه حال امگاش دوباره بد شده، به سرعت وارد دستشویی شد و با دیدن جونگ‌کوکی که با حالی عجیب به دیوار خیره شده

سمتش رفت و دستش رو پشت کمر امگا کشید

-چیشده کوک؟ دوباره حالت بد شده؟

جونگ‌کوک به آلفا نگاه کرد و بیبی چکی که توی دستش بود رو بیشتر فشرد....

خوب میدونست که آلفا از بچها متنفره و نمیتونه تحملشون کنه...

جونگ کوک هم ترسیده بود، هم ناراحت و گیج شده بود!

-جونگ‌کوک!

امگا به خودش اومد و با تردید و به کندی بیبی چکی که توی دستش بود رو سمت الفا گرفت

تهیونگ اولش با گیجی به دست امگا که سمتش میومد نگاه کرد

اما کم کم با متوجه شدن اینکه اون چیزی که توی دست امگاست چیه اخم کمرنگی کرد و اونو از دست های امگا بیرون اورد

جونگ‌کوک با دیدن اینکه سکوت الفا طولانی شده با تردید صداش کرد

+ت‌...تهیونگ

تهیونگ نگاهی به امگاش انداخت و منتظر موند تا حرفش رو بزنه...

+ع‌...عصبی... شدی؟

الفا بعد از چند لحظه سکوت بحرف اومد

-نه... فقط یکم شوکه شدم. ما تازه ازدواج کردیم و من... فکر نمیکردم قراره یه بچه داشته باشیم... حداقل نه به این زودی!

جونگ‌کوک با ناراحتی سرش رو پائین انداخت و اجازه داد اشک هاش جاری بشن...

-مطمئنی بارداری؟ ی..یعنی... چند بار امتحان کردی؟

+سه بار...

امگا با بغض لب زد و باعث شد تهیونگ پوف عصبی بکشه و سمتش خم بشه

-گریه نکن بیبی! برای چی داری اشک میریزی؟

+تو... تو بچه نمیخوای و... بزودی... دیگه...م...منم نمیخوای!

-چرا اینطوری فکر میکنی بیب؟ هوم؟؟ من دوست دارم و هیچوقت هم ترکت نمیکنم! مطمئن باش...

امگا رو توی بغلش گرفت و موهاش رو نوازش کرد...

درسته که شوکه بود و حتی این موضوع که از بچها متنفره هم درست بود اما بهرحال این بچه برای هردوشون بود و باید باهاش کنار میومد!

My Horny Omega [Vkook]Where stories live. Discover now