توی فضای سفید رنگی قرار داشتم..الان احساسی داشتم..سبکی، سبکی محض!
کم کم با حس سنگینی بدنم به خودم اومدم و یهو نفس عمیق کشیدم.و به اطرافش نگاه کردم.خانه ای کاملا چوبی، ساده اما زیبا!
اتفاق افتاده بود!چه سریع.
الان هیونگا چه احساسی داشتن؟
روبروی اینه ای قرار داشتم.. ساده و بازهم چوبی.
به بدنم خیره شدم؛ از هیجان نفس نفس میزدم و بخاطر عرق ترقوه هام برق میزدن؛ موهام کمی شلخته بود.
وضعیت اسفناکی داشتم!
زیر لب گفتم:«ازت متنفرم گربه ی بدترکیب»صدایی در مغزم باکمال پررویی پاسخ داد:«بدترکیب خودتی بچه ی گستاخ»
این گربه توی مغزم هم وراجی میکنه؟!
+هی! من افکارت رو میشنوم.
خب بشنو! اهمیتی نمیدم.
«جانگ کوک.پسرم، بیداری؟»
صدای مردی رو شنیدم.
طبق داستان اون باید پدرم میبود.
_بـ.بله بله پدر بیدارم الان میام!
کمی ظاهرم رو مرتب کردم و در اتاقو باز کردم
دختری زیبا دم در بود:«عه اومدی میخاستم در بزنم»«جانگ کوک،جوکیونگ بیاید! »
به هوا و روشنایی افتاب میخورد حدودا هشت صبح باشه پس الان وقت صبحانه بود.
اروم با دختری که حدس میزنم خواهرم باشه، از پله ها پایین رفتم.
دختر گفت:«صبح بخیر پدر»
پس، به تبعیت از اون طوطی وار تکرار کردم:
_صبح بخیر پدرپدر قلابی فقط سری تکون داد و بعد ۱ ثانیه گفت:صبح شما هم بخیر.
سر میز نشستیم.. صبحانه های عجیبی نداشتن شیر و مربا چیز های عادی دیگه بود.
+ولی پدر قلابی جالب بود
با همه انقد راحت حرف میزدی؟ منظورم قربانی های قبلیه.+نه راستش نمیدونم تو خیلی خاصی،خونه ازت خوشش اومده.
زیر لب سرفه ای کردم.
«جانگ کوک..تو امروز نمیری رودخانه؟»
_رودخانه؟ برای چی؟جوکیونگ خندید:«تو دیشب چیزی به سرت خورده؟»
مصنوعی خندیدم:نه...خب راستش امروز خسته بودم.
«آها برام عجیب بود..اخه تو از بچگی هر روز صبح به اونجا میرفتی!»
«اوه جوکیونگ! اون کل دیشب رو داشت برگه و اسناد منو مهر و مطالعه میکرد حق بده خسته باشه و یادش بره»«آم بله بابا درست میگید..»
چند ثانیه سکوت کرد و گفت:
«دوست داشتم جانگ کوک هم دیشب بیاد»
_چه اتفاقی افتاد؟
با ذوق گفتم. اون پسر برام عجیبه من هموفوبیک نیستم به هیچ وجه!
من فقط اون رو تحسین میکنم..
توی قرن نوزدهم خیلی باید دل و جرات داشته باشه که همچین چیزیو به پدرش، پادشاه بگه!+به شخصه باید بگم خیلی براش سخته
اوه جدی پیشی؟ یه جور میگی انگار انسانی و درک میکنی.+شایدم روح یکی از افراد قبلی باشم
گربه ی خبیث! تو میدونی منو چطور بترسونی.
«وای کوک نبودی اونجا خیلی خوشگل بود و..و لباس ها! اما از همه بیشتر خود شاهزاده..آه اون خیلی زیبا بود نمیتونستم از روش چشم بردارم!»
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Cinderella┆TK✔️
Hayran Kurgu「Cinderella ┆سیندرلا」 ✔️کامل شده ──╍╍╍╍── «این سرگذشت ما است. در این قصر نفرین شده ،هنگامی که من و تو در سینمای این کتاب گیر افتادهایم شاهزادهٔ من. بیا باهم بسازیمَش! و من به آن لحظهای قسم میخورم که در اغوشت نقش اول، و تو در...