سرانجام ما

920 114 87
                                    

با شدت زیاد بال زد کمی خودش رو بالا کشید

نگاه تیزی به جمعیت زیادی که در حال دریدن همدیگه بودن انداخت و با پیچیدن بال هاش به دور خودش حرکت دروانی گرفت و از بین جمع زیادی از دشمنانش رد شد

با نگاهش به دنبال زاپار می گشت ولی هیچ جوره پیداش نمی کرد

ارتشش ساعت ها بود در حال جنگ با شورشی های زاپار بودن و برای کسی انرژی باقی نمونده بود

زخم های زیاد روی بدنش کلافش کرده بودن و نگاهش مستقیما منتظر پیدا کردن سردسته و منشا این بدبختی بود

پنجه تیز شدش رو توی گلوی یکی از شورشی ها فرو برد و سریعا حمله یکی دیگشون رو دفع کرد

نیم نگاهی به بنیله انداخت و به دنبالش نگاهش به یونگی در حال جنگ افتاد

لبه تیزی به بازوش کشیده شد و زخم جدیدی به جا گذاشت

فریادی کشید و با گرفتن گلوی شورشی مجرای تنفسیش رو خورد کرد

تنها یک لحظه زمان برد

شنیدن فریاد هوسوک که صداش می کرد و بعد از اون پاشیده شدن خون سرخ رنگی روی صورتش

با نگاهی یخ زده به جسم برادر کوچک ترش که کمی تلو تلو خورد خیره شد و در لحظه دست هاشو دورش حلقه کرد

همراه جسم در حال سقوط هوسوک روی زمین نشست و مردمک های لرزونش رو به چشمای همیشه مهربون پسر دوخت

زخمی عمیق کنار گردنش ایجاد شده بود و خونریزی شدیدی داشت

بال هاش رو به دور خودش و جسم آسیب دیده برادرش پیچوند و کم کم گرمای اشک توی چشم هاش وسعت گرفت

_ نه ...نه هوپی ...این جزو نقشه نبود

روبه برادری که باریکه خون از کنار لبش جاری شده بود زمزمه کرد و هق بلندی زد

هوسوک لبخندی زد و دندون های قرمز شدش از برخورد خون نمایان شد

هوسوک_ چیزی نیست داداش بزرگه ... خ..خوب می..می شم

سرفه دردناکی کرد و کمی برای نفس کشیدن تقلا کرد

اونقدری درگیر برادر زخمیش بود که متوجه زخم هایی که روی بال هاش به جا گذاشته می شه نشه

دست لرزون برادر زخمیش نوازشش کرد

هوسوک_ طبق...ن..نقشه..پیش ..ب..برو

فلش بک |

همگی دور میز چوبی نشستن تا بتونن کمی باهم در مورد جنگ پیش رو همفکری کنن

یونگی_ چند مهره اصلی بین جمع ما هست که به هیچ وجه نباید آسیب جدی ببینن برد این جنگ بهشون وابستس

دستش رو روی موهای جیمین کشید و ادامه داد

یونگی_ اولین نفر تهیونگه و بعد از اون بنیله

Behind the mirrorHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin