خورشید مصر طلوع می کند

866 156 130
                                    

فلش بک

خورشید بار دیگه تابشش رو به شن های سوزان صحرا هدیه کرد و باعث شد یک بار دیگه رعیت های خرده پا با لبخند هایی که گونه های آفتاب سوختشون رو به نمایش می ذاشت به تکا پو زندگی بیوفتن

در حوالی قصر پر بود از صدا و شور و شوق همه غرق در حس جدیدی به نام روز تاج گذاری !

در این میان نفرتوم جوان بود که شب گذشته پلک برهم نگذاشته بود

ایا همین بود؟ حس ترس؟ تسلیم شدن؟ و در نهایت بازندگی؟

هر لحضه که سپیده دم سحر گاه بیشتر با نور طلایی خورشید ادقام می شد ترس در دل جوانش بیشتر و بیشتر زبانه تمنا می کشید

نفرتوم می ترسید , او از آینده نا خوانای واهمه ای بزرگ داشت و چه کسی در این بین نگاهش به سرخی چشمان او میوفتاد تا برای تنهایی و بی کسی پسرک اشک ندامت بریزد؟

از پنجره اقامت گاهش به منظره بلعیده شدن تاریکی و گرگ و میش آسمان در آغوش گهربار آفتاب خیره شد و با خود فکر کرد

" من نیز همین گونه خواهم شد , همان گونه که آفتاب تاریکی شب را خواهد بلعید آنوبیس نیز مرا خواهد بلعید , همان گونه که شروع روز به نهانه تکا پو و پایان آرامش شبانگاهیست تهیونگ نیز آرامش من را با خود خواهد برد , من همچون شب آرام و مسکوت در آغوش سوزان او جان خواهم داد او نمی داند که من از جنس آفتاب نیستم , او مرا خواهد سوزاند "

اما چیزی که پسرک هرگز به آن نیندیشید آن بود که آیا در هنگامه عصر خورشید به بالین شب تعظیم نخواهد کرد؟

خدمت کار عزیزش با صدای رسا اما دلنواز اجازه ورورد کسب کرد تا بتواند اربابش را برای روز پیوند زندگیش با خورشید تازه شکفته مصر آماده کند

ندیمه ها همگی به اطراف می دویدند و صدای فریاد سرخدمتکار ها به جنب و جوش قصر دامن می زد

بوی گل های پیچیک پیچیده به دور ستون های بلند قامت قصر تمام فضای پر شور قصر را در بر گرفته بود

نوازدندگان همگی در گوشه ای مشغول هماهنگی و ندیمه های شخصی در جای جای قصر مشغول آماده سازی اربابان خود بودند

دختران اشراف زاده با دلی اندوهگین از آن که پسندیده خورشید مصر نیستند دست بر سینه بند های زرین خود می بردند و موهای بلند مشکیشان را روغن می زدند تا شاید بتوانند دلی از دیگر شاهزادگان ببرند

دریغا که در خاندان سلطنتی همه چیز متفاوت رغم می خورد

بنیله بار دیگر در آینه بزرگ به خودش چشم دوخت

Behind the mirrorWhere stories live. Discover now