بومگیو: من کوچولو نیستم یونجون:معلومه ک ت کوچولو نیستی ت عشق منی بومگیو:خیلی خوب لاس میزنی یونجون یونجون:میدونم بیبی گوشی یونجون زنگ خورد جواب داد و بعد با حالت عصبی از اتاق رفت بیرون وا این چش شد (دو هفته بعد ) بعد از اون روز دیگه یونجون رو از نزدیک ندیدم و فقط باهم ت مجازی حرف میزدیم این روزا ی جوری بودم همش بالا میاوردم و وقتی غذا میدیدم حالم بهم میخورد تهیونگ و اپا ،پاپا خیلی نگران بودن من همش بهشون میگفتم نگران نباشید امروز با زور اپا رفتیم بیمارستان،و آزمایش دادم دکتر:شما حامله هستید آقای کیم آزمایش اینو نشون میده بومگیو:چ...چی؟ دکتر:شما حامله اید مبارکتون باشه جین:نمیشه این بچرو بدون اجازه پدر بندازیم؟ دکتر:خیر پدر بچه باید موافق باشه جین:ممنون خداحافظ دکتر: خداحافظ آقای کیم اومدیم بیرون از بیمارستان اپا خیلی عصبی بود جین:اصلا چرا باید ت هیت بشی ت هنوز باهاش ازدواج نکردی و ت الان حامله ای بومگیو:اپا مهم اینه ک من یونجونو دوست دارم اونم منو دوست داره پس چرا نباید بچمو ب دنیا بیارم جین:بومگیو ن اون خبر داره ن خانوادش پس بدون صدا میتونی بچرو بندازی بومگیو:اپا من هم بچمو دوست دارم هم دوست پسرمو حالا خداحافظ خیلی عصبی بودم از اپا دور شدم و ب سمت خونه جئون حرکت کردم بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی در خیلی استرس داشتم،ولی زنگ رو زدم بعد از چند دقیقه آقای جئون درو باز کرد یونگی: سلام بومگیو بومگیو: سلام آقای جئون یونجون خونس یونگی:اره داخل اتاقش خوابه،برو بیدارش کن بومگیو:چشم آقای جئون وارد خونه شدم و رفتم داخل اتاق یونجون خیلی آروم خوابیده بود ، لختم بود،رفتم پایین تخت نشستم و ب صورت بی نقص یونجون نگاه کردم رو لباش ی بوسه زدم و صداش کردم ک بیدار شد یونجون:صبح بخیر بیبی بومگیو:صبح بخیر الفا یونجون:راستی بومگیو ت چرا اینجایی؟ بومگیو:ی خبر خوشحال کننده دارم! یونجون:بگو عزیزم زود بگو(با ذوق گفت) بومگیو:من حاملم یونجون:جدی میگی بومگیو یعنی من دارم بابا میشم ایول،ولی ما باید باهم ت ی خونه زندگی کنیم بومگیو:خب کجا بریم؟؟ یونجون:خونه من ک داخل شهره بومگیو:باشه آلفا یونجون:شب میام دنبالت بومگیو:باشه آلفا یونجون:عزیزم چرا رو زمین نشستی بیا رو تخت بشین بومگیو:باشه رفتم رو تخت و رفتم داخل بغل یونجون.چون دراز کشیده بود قشنگ دیکشو زیرم حس میکردم یونجون:بومگیو اونجا جای خوبی برای نشستن نیست اههه فاک بومگیو:ببخشید آلفا یونجون:بومگیو خیلی شیطون شدیا بومگیو:میدونم آلفا رفتم جلو ک یونجون رو ببوسم ک داداشش اومد جونگکوک:داداش! یونجون:ب...بله جونگکوک جونگکوک:نگفته بودی ی امگا داری یونجون: جونگکوک خواهش میکنم ب اپا و پاپا نگو.من ی بچه هم دارم نمیخوام از عشقم جدام کنن جئون. جونگکوک:اوو پس بچه هم داری.میدونی پاپا بفهمه چقدر بدش میاد.... یونجون:جونگکوک ترو خدا من عاشق بومگیو و بچمم جونگکوک:باشه ولی ی شرط داره یونجون:چ شرطی؟؟ جونگکوک:جفتمو برام جور کنی اون بهم پا نمیده یونجون:جفتت کیه؟ جونگکوک:کیم تهیونگ بومگیو:جااننننن،داداش من؟ جونگکوک:ن داداش عمم،اره دیگه داداش تو بومگیو:خودم برات جورش میکنم امشب بهش میگم باهات بیاد بیرون جونگکوک:اوه ت چ داداش باحالی هستی بومگیو:کجاشو دیدی آلفای کیوت جونگکوک:یاا من کیوت نیستم اون داداش کوچولو موچولوت کیوته... بومگیو:یعنی اینقدر غرقشی جئون؟ جونگکوک:اره چون عاشقشم یونجون:اووو جئون جونگکوک عاشق شده جونگکوک:خب آره دست خودم نیست بومگیو:من میرم خونه تهیونگ رو راضی میکنم جئون جونگکوک:خیلی ممنون بومگیو بومگیو:کاری نکردم ک جئون "Jungkook" امروز خیلی خوشحال بودم قرار بود با ته برم بیرون پس ب هیسونگ هم گفتم باهام بیاد ک تنها نباشم،بومگیو رفت خونشون بعد از 1ساعت بهم پیام داد
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
(پیام بومگیو به جونگکوک) بلند شدم رفتم ی دوش دو ساعتی گرفتم چون قرار بود ساعت 7 بریم و الان ساعت 5بود.موهامو خشک کردم یه لباس خوشگل پوشیدم
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
(تیپ جئون) راه افتادم سمت خونه هیسوونگ.وقتی رسیدم زنگ خونشو زدم بعد ی دقیقه اومد درو باز کرد جونگکوک: سلام هیسونگ هیسونگ: سلام داداشم جئون جونگکوک:هیسونگ برو آماده شو ساعت 6:30 هیسونگ:اوف باشه رفتم هیسونگ رفت ی حموم خیلی زود کرد و آماده شد
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
(تیپ هیسونگ) رفتیم سمت کافه ای ک قرار داشتیم.بعد از ربع ساعت رسیدیم ته و دوستش داخل کافه بودن جونگکوک: سلام آقای کیم تهیونگ تهیونگ: سلام جونگکوک شی جونگکوک:یااا من هیونگتم،هیونگ صدام کن تهیونگ:هیونگ،راضی شدی جونگکوک:یس تهیونگ:راستی این دوست منه جیک جونگکوک:اینم دوست منه هیسونگ تهیونگ:خوشبختم هیسونگ هیسونگ:همچنین کیم تهیونگ تهیونگ:اوه چ صدای خوشگلی داری هیسونگ از این حرف تهیونگ خیلی حسودی کردم