part 6

124 20 4
                                        

بومگیو: من کوچولو نیستم
یونجون:معلومه ک ت کوچولو نیستی ت عشق منی
بومگیو:خیلی خوب لاس میزنی یونجون
یونجون:میدونم بیبی
گوشی یونجون  زنگ خورد جواب داد و بعد با حالت عصبی از اتاق رفت بیرون
وا این چش شد
(دو هفته بعد )
بعد از اون روز دیگه یونجون رو از نزدیک ندیدم و فقط باهم ت مجازی حرف میزدیم این روزا ی جوری بودم همش بالا میاوردم و وقتی غذا میدیدم حالم بهم میخورد تهیونگ و اپا ،پاپا خیلی نگران بودن من همش بهشون میگفتم نگران نباشید امروز با زور اپا رفتیم بیمارستان،و آزمایش دادم
دکتر:شما حامله هستید آقای کیم آزمایش اینو نشون میده
بومگیو:چ...چی؟
دکتر:شما حامله اید مبارکتون باشه
جین:نمیشه این بچرو بدون اجازه پدر بندازیم؟
دکتر:خیر پدر بچه باید موافق باشه
جین:ممنون خداحافظ
دکتر: خداحافظ آقای کیم
اومدیم بیرون از بیمارستان اپا خیلی عصبی بود
جین:اصلا چرا باید ت هیت بشی ت هنوز باهاش ازدواج نکردی و ت الان حامله ای
بومگیو:اپا مهم اینه ک من یونجونو دوست دارم اونم منو دوست داره پس چرا نباید بچمو ب دنیا بیارم
جین:بومگیو ن اون خبر داره ن خانوادش پس بدون صدا میتونی بچرو بندازی
بومگیو:اپا من هم بچمو دوست دارم هم دوست پسرمو حالا خداحافظ
خیلی عصبی بودم از اپا دور شدم و ب سمت خونه جئون حرکت کردم بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی در خیلی استرس داشتم،ولی زنگ رو زدم بعد از چند دقیقه آقای جئون درو باز کرد
یونگی: سلام بومگیو
بومگیو: سلام آقای جئون یونجون خونس
یونگی:اره داخل اتاقش خوابه،برو بیدارش کن
بومگیو:چشم آقای جئون
وارد خونه شدم و رفتم داخل اتاق یونجون خیلی آروم خوابیده بود ، لختم بود،رفتم پایین تخت نشستم و ب صورت بی نقص یونجون نگاه کردم رو لباش ی بوسه زدم و صداش کردم ک بیدار شد
یونجون:صبح بخیر بیبی
بومگیو:صبح بخیر الفا
یونجون:راستی بومگیو ت چرا اینجایی؟
بومگیو:ی خبر خوشحال کننده دارم!
یونجون:بگو عزیزم زود بگو(با ذوق گفت)
بومگیو:من حاملم
یونجون:جدی میگی بومگیو یعنی من دارم بابا میشم ایول،ولی ما باید باهم ت ی خونه زندگی کنیم
بومگیو:خب کجا بریم؟؟
یونجون:خونه من ک داخل شهره
بومگیو:باشه آلفا
یونجون:شب میام دنبالت
بومگیو:باشه آلفا
یونجون:عزیزم چرا رو زمین نشستی بیا رو تخت بشین
بومگیو:باشه
رفتم رو تخت و رفتم داخل بغل یونجون.چون دراز کشیده بود قشنگ دیکشو زیرم حس میکردم
یونجون:بومگیو اونجا جای خوبی برای نشستن نیست اههه فاک
بومگیو:ببخشید آلفا
یونجون:بومگیو خیلی شیطون شدیا
بومگیو:میدونم آلفا
رفتم جلو ک یونجون رو ببوسم ک داداشش اومد
جونگکوک:داداش!
یونجون:ب...بله جونگکوک
جونگکوک:نگفته بودی ی امگا داری
یونجون: جونگکوک خواهش میکنم ب اپا و پاپا نگو.من ی بچه هم دارم نمیخوام از عشقم جدام کنن جئون.
جونگکوک:اوو پس بچه هم داری.میدونی پاپا بفهمه چقدر بدش میاد....
یونجون:جونگکوک ترو خدا من عاشق بومگیو و بچمم
جونگکوک:باشه ولی ی شرط داره
یونجون:چ شرطی؟؟
جونگکوک:جفتمو برام جور کنی اون بهم پا نمیده
یونجون:جفتت کیه؟
جونگکوک:کیم تهیونگ
بومگیو:جااننننن،داداش من؟
جونگکوک:ن داداش عمم،اره دیگه داداش تو
بومگیو:خودم برات جورش میکنم امشب بهش میگم باهات بیاد بیرون
جونگکوک:اوه ت چ داداش باحالی هستی
بومگیو:کجاشو دیدی آلفای کیوت
جونگکوک:یاا من کیوت نیستم اون داداش کوچولو موچولوت کیوته...
بومگیو:یعنی اینقدر غرقشی جئون؟
جونگکوک:اره چون عاشقشم
یونجون:اووو جئون جونگکوک عاشق شده
جونگکوک:خب آره دست خودم نیست
بومگیو:من میرم خونه تهیونگ رو راضی میکنم جئون
جونگکوک:خیلی ممنون بومگیو
بومگیو:کاری نکردم ک جئون
"Jungkook"
امروز خیلی خوشحال بودم قرار بود با ته برم بیرون پس ب هیسونگ هم گفتم باهام بیاد ک تنها نباشم،بومگیو رفت خونشون بعد از 1ساعت بهم پیام داد

بومگیو:یعنی اینقدر غرقشی جئون؟جونگکوک:اره چون عاشقشم یونجون:اووو جئون جونگکوک عاشق شدهجونگکوک:خب آره دست خودم نیستبومگیو:من میرم خونه تهیونگ رو راضی میکنم جئون جونگکوک:خیلی ممنون بومگیو بومگیو:کاری نکردم ک جئون "Jungkook"امروز خیلی خوشحال بودم قرا...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

(پیام بومگیو به جونگکوک)
بلند شدم رفتم ی دوش دو ساعتی گرفتم چون قرار بود ساعت 7 بریم و الان ساعت 5بود.موهامو خشک کردم یه لباس خوشگل پوشیدم

(تیپ جئون)راه افتادم سمت خونه هیسوونگ

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

(تیپ جئون)
راه افتادم سمت خونه هیسوونگ.وقتی رسیدم زنگ خونشو زدم بعد ی دقیقه اومد درو باز کرد
جونگکوک: سلام هیسونگ
هیسونگ: سلام داداشم جئون
جونگکوک:هیسونگ برو آماده شو ساعت 6:30
هیسونگ:اوف باشه رفتم
هیسونگ رفت ی حموم خیلی زود کرد و آماده شد

وقتی رسیدم زنگ خونشو زدم بعد ی دقیقه اومد درو باز کردجونگکوک: سلام هیسونگهیسونگ: سلام داداشم جئونجونگکوک:هیسونگ برو آماده شو ساعت 6:30هیسونگ:اوف باشه رفتمهیسونگ رفت ی حموم خیلی زود کرد و آماده شد

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.

(تیپ هیسونگ)
رفتیم سمت کافه ای ک قرار داشتیم.بعد از ربع ساعت رسیدیم ته و دوستش داخل کافه بودن
جونگکوک: سلام آقای کیم تهیونگ
تهیونگ: سلام جونگکوک شی
جونگکوک:یااا من هیونگتم،هیونگ صدام کن‌‌
تهیونگ:هیونگ،راضی شدی
جونگکوک:یس
تهیونگ:راستی این دوست منه جیک
جونگکوک:اینم دوست منه هیسونگ
تهیونگ:خوشبختم هیسونگ
هیسونگ:همچنین کیم تهیونگ
تهیونگ:اوه چ صدای خوشگلی داری هیسونگ
از این حرف تهیونگ خیلی حسودی کردم



ادامه دارد......

for you ♡^-^Onde histórias criam vida. Descubra agora