رسیدیم به خونمون خیلی ذوق داشتم رفتم زنگ درو زدم تهیونگ باز کرد خودمو پرت کردم ت بغلش تهیومگ: سلام داداش کوچولو بومگیو: سلام داداشیی دلم برات خیلی تنگ شده بود تهیونگ:منم دلم برات تنگ شده بود بیبی بیا تو با یونجون هیونگ رفتیم داخل بومگیو:سلام اپا سلام پاپا جین و نامجون: سلام پسرم بومگیو:من میرم لباسامو عوض کنم زود میام همه گفتن باش رفتم داخل اتاق لباسامو عوض کنم چون از هفته پیش علائم هیت رو داشتم ی دفعه دل درد شدیدی گرفتم بومگیو:ایش الان وقتش نیست نشستم رو زمین نمیتونستم تکون بخورم بزور خودمو کشوندم سمت کشو دیدم محار کنندم تموم شده بدنم ب شدت داغ کرده بود کلافه بودم نزدیک گریم بود ک یونجون هیونگ اومد داخل اتاق "yeonjun" در اتاق رو باز کردم و رایحه خیلی شدید توت فرنگی به مشامم خورد بدنم داغ شده بود فهمیدم دارم میرم ت رات،نمیخواستم بهش دست بزنم بلند شدم ک برم بیرون بومگیو دستمو گرفت و انداختم رو تخت بومگیو:الفا تورو خدا کمکم کن از این حرفش گر گرفتم و کلافه گفتم یونجون:من نمیخوام ب ت آسیبی بزنم بومگیو نزدیک بود که اشکاش دربیاد با صدایی خفه گفت: هیونگی تو به من آسیب نمیزنی تورو خدا کمکم کن بعد شروع کرد به هق هق کردن منم دیگه طاقت نداشتم پس روش خیمه زدم سرمو بردم جلو و با وله شروع کردم بوسیدنش اولش شکه شد و یکم بعد شروع کرد به همراهی کردن وقتی دیدم همراهی میکنه کنترلمو از دست دادم و بوسمونو عمیق تر کردم وقتی احساس کردم کمبود نفس داریم جدا شدم ازش پیشونیامونو بهم چسبوندم و به چشمای خوشگلش خیره شدم،و بهش گفتم:هرجا دردت اومد بهم بگو بومگیو سرشو به نشونه تایید تکون داد تیشرتشو از تنش در اوردم،و مشغول مارک کردنش شدم،اونم فقط ناله میکرد و این منو وحشی تر میکرد تک تک جاهای بدنشو بوسیدم و مارک کردم ، دست از مارک کردن برداشتم و رفتم بالا و دوباره لباشو بوسیدم لباسامونو در اوردم و دوباره خیمه زدم رو بومگیو،دوباره شروع کردم اون طرف گردنشو که سفید بود مارک کردن ،مارکام رو ادامه دادم و رفتم سمت قفسه سینش اونجاهم مارک کردم و سرمو اوردم بالا و نگاهی ب نیپلای سفت شدش کردم سرمو جلو بردم نیپل سمت راستشو کردم تو دهنم با دستم اون یکی نیپلشو فشار میدادم بومگیو ناله ای کردو سرمو پیشتر به خودش فشار داد بومگیو: آهه آ.آلفا اوووممم لطفاااا سرمو بالا اوردم نگاهی بش کردم یونجون: لطفا چی امگا قوسی به کمرش داد و گفت: لطفا اههه منو بکن یونجون:هرچی امگام بگه دستمو بردم جلوی دهنش و انگشتامو کردم تو دهنش یونجون: خوب خیسشون کن نمیخوام دردت بگیره امگا اونم مثل ی پیشی کوچولو داشت انگشتامو خیس میکرد،انگشتامو از دهنش اوردم بیرون و به سمت حفره اش بردم و انگشت اولمو واردش کردم ک صورتش از درد جمع شد بومگیو:درش بیار الفا اهههههه درد داره یونجون:تحمل کن امگا کوچولوم بومگیو سرشو به نشانه تایید تکون میده رفتم جلو بوسیدمش که حواسش از درد پرت بشه از این موقعیت استفاده کردم و انگشت دومم رو واردش کردم،ت دهنم یه ناله خفه ای کرد،وقتی مطمئن شدم جا برای من داره انگشتامو در اوردم و دیکمو تنظیم کردم و واردش کردم که از درد ناله بلندی کرد لبامو گذاشتم رو لباش و دوباره بوسیدم چند دقیقه صبر کردم ک عادت کنه شروع کردم ضربه زدن بعد از یه ربع توش نات کردم و دندونام نیشم در اومد و مارکش کردم و بعد افتادم کنارش، و بومگیو خوابید منم کنارش خوابم برد (فردا صبح) "beomgyu" بیدار شدم و ت بغل یونجون بودم اون هنوز خواب بود رو لباش ی بوسه گذاشتم ک بیدار شد یونجون:صبح بخیر بیب بومگیو:صبح بخیر الفا یونجون:بیبی فکر کنم اپا و پاپات نگرانمون شدن بومگیو:بیا لباسامونو بپوشیم بریم پایین یونجون:باشه بیبی رفتم جلو اینه و دیدم بدنم پر از کبودیه دستمو کشیدم رو مارکم ک ماه شده بود
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
(رو گردنش تصور کنین) یونجون لباساشو پوشید و منم لباسامو پوشیدم باهم رفتیم پایین ک دیدم اپا و پاپا دارن با خنده نگاهمون میکنن بومگیو:چیزی شده اینجوری نگاه میکنین؟؟ جین:پسرم بهت تبریک میگم ک جفتتو پیدا کردی بومگیو:اپا ت از کجا میدونی؟ جین:دیشب اومدیم ت اتاق دیدیم از این حرف اپا خیلی خجالت کشیدم جین:خجالت نکش پسرم نامجون:پسرم منم بهت تبریک میگم بومگیو:ممنون پاپا یونجون:بیبی بومگیو:جانم یون یونجون:من باید برم خونه کاری داشتی بهم پیام بده بومگیو:الفا نرو خواهش میکنم یونجون:بیبی خوشگلم کاری داشتی زنگ بزن باشه؟؟ بومگیو:باشه الفا یونجون: خداحافظ بیبی بوی بومگیو: خداحافظ الفا یونجون رو لبم ی بوسه گذاشت و رفت تهیونگ:معلومه ک یونجون خیلی دوستت داره قدرشو بدون گیو بومگیو:باشه داداشی، من عاشق یونجونم تهیونگ:هییی بدبخت من سینگل بومگیو:توعم جفتتو پیدا میکنی داداش ناراحت نباش تهیونگ:امیدوارم همینجوری ک ت میگی باشه گیو بومگیو:قطعا هست صبحونمون رو خوردیم خیلی دلم برای یونجون تنگ شده بود پس بهش زنگ زدم،بعد از ی بوق برداشت یونجون:های بیبی بوی من بومگیو:های الفا دلم برات تنگ شده یونجون:منم دلم برات تنگ شده بیب بومگیو:الان کجایی یونجون:شرکت پاپام بومگیو:میشه بیام پیشت یونجون:البته ک میشه بیبی، بیام دنبالت؟؟ بومگیو:ن با پاپام میام ددی یونجون:باشه عزیزم منتظرم بومگیو:بایییی یونجون:بای بیبی گوشیو قطع کردم و ی بافتنی سفید پوشیدم با شلواری ک همش پاره بود،مارکی ک یونجون برام گذاشته بود خیلی قشنگ بود رفتم پایین ک پاپا میخواست بره بومگیو:پاپا میشه منم باهات بیام شرکت؟؟ نامجون:چرا ت بیای پسرم؟ بومگیو:چون دلم برای یونجون تنگ شده و اون ت شرکته نامجون:اها،بیا بریم پسرم با پاپا رفتم داخل ماشین نشستم، خیلی دلم برای یون تنگ شده بود، ت فکر بودم ک پاپا پارک کرد نامجون:پیاده شو پسرم رسیدیم بومگیو:باشه پاپا پیاده شدیم خیلی ذوق داشتم،رفتیم داخل شرکت همه ب پاپا احترام میذاشتن نامجون:پسرم بیا ببرمت اتاق یونجون بومگیو:باشه پاپا پاپا منو تا اتاق یونجون همراهی کرد، که منشی یونجون جلومو گرفت منشی:ببخشید شما نمیتونید وارد اتاق آقای جئون بشید بومگیو: چرا؟؟ منشی:چون شما الان اومدید ت شرکت ما و آقای جئون شمارو نمیشناسن! بومگیو:من دوست پسرشم منشی:یک دقیقه صبر کنید برم ب آقای یونجون بگم فقط اسمتون ؟ بومگیو:من کیم بومگیو هستم منشی:میرم اسمتونو بهشون میگم منشی رفت ت اتاق بعد 10دقیقه اومد بیرون منشی:بفرمایید داخل رفتم داخل دیدم یونجون سرش ت لپ تابشه بومگیو: سلام الفا یونجون: سلام بیبی قشنگم بومگیو:الفا منشیت خیلی رو مخه یونجون:از چ نظر بیبی بومگیو:از نظری ک خیلی خنگه بهش میگم دوست پسرتم قبول نمیکنه یونجون:کیوت کوچولو
ادامه دارد...... ______________________________________ بفرمایید اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد