(خدایی خیلی بهم شباهت دارن)
رفتیم شام خوردیم دیگه خانواده کیم میخواستن برن پس ماساژ من چی پس فردا ب پاپا میگم شماره تهیونگ رو از آقای کیم بگیره
(فردا صبح )
جهیوپ:پسرم بیدار شو و بدرخش پسر خوشگلم بیدار شو
با صدای اپا از خواب بیدار شدم
جونگکوک:صبح بخیر اپا
جهیوپ:پسرم خیلی میخوابیا
جونگکوک:مگه ساعت چنده ؟؟
جهیوپ:9صبح بعد میرم داداشت رو بیدار میکنم
جونگکوک:آها باش
اپا رو سرم ی بوسه گذاشت و از اتاق رفت بیرون
راستش من اپا رو خیلی دوست داشتم پاپام هم خیلی دوست دارم اینا همیشه پشتم بودن
رفتم پایین دیدم پاپا داره اپا رو بوس بارون میکنه بوی رایحه تحریک شده پاپا خیلی زیاد بود
دوباره رفتم ت اتاقم تا کاراشون رو بکنن
"suga"
از وقتی بیدار شده بودم شق کرده بودم نمیدونم چرا ولی الان خیلی ب جهیوپ نیاز داشتم رفتم ت پذیرایی شروع کردم بوس بارون کردن جهیوپ
جهیوپ:چته شوگا چیزی شده عزیزم
شوگا:جهیوپ بهت نیاز دارم
جهیوپ:آخه اول صبحی اسکل
شوگا:اره بیبی لطفا درد دارم
جهیوپ:اوکی ولی فقط برات ساک میزنم تا دردت آروم بشه
شوگا:ممنون بیبی
جهیوپ شروع کرد برام ساک زدن این دهن فاکیش خیلی داغه شروع کردم ناله کردن و عقب جلو کردن سر جهیوپ ت دهن جهیوپ خالی کردم ولی قورتش نداد رفت ت دستشویی تفش کرد
شوگا:چرا قورتش ندادی؟؟
جهیوپ:میخوای دوباره حاملم کنی؟؟(بچها اگه آب پسرو قورت بدید حامله میشید)
شوگا:ها نه نه نمیخوام ی بچه ی دیگه مثل اون دوتا خیار ب دنیا بیارم
جهیوپ:یااا بچه های من خیار نیستن
شوگا:پس بادمجونن؟؟
جهیوپ:شوگا میکشمتا
شوگا:جون ت فقط منو بکش
جهیوپ:مردم شوهر دارن من بدبخت هم شوهر دارم
شوگا:بیبی شوهر ب این خوبی داری
جهیوپ:بله میدونم
شوگا:بیبی من میخوام برم بیرون چیزی از بیرون نمیخوای؟؟
جهیوپ:نه عشقم
شوگا:دوست دارم خداحافظ
جهیوپ:منم دوست دارم خداحافظ
"jhope"
بعدی ک شوگا رفت شروع کردم صبحونه آماده کردن ک یونجون اومد طبقه پایین
یونجون: صبح بخیر اپا
جهیوپ:صبح بخیر پسرم
یونجون:اپا پاپا کجاست
جهیوپ:رفته بیرون
یونجون:اها اومد بگو یونجون رفته خونه آقای کیم
تعجب کردم اخه یونجون چرا باید بره اونجا
جهیوپ:باشه پسرم
یونجون: اپا صبحونه چی داریم
جهیوپ:کیمچی با گوشت
یونجون:اوه صبحونه مورد علاقه جونگکوک و من
جهیوپ:پسرم برو ببین داداشت داره چیکار میکنه بگو بیاد پایین
یونجون:باشه اپا
یونجون رفت طبقه بالا و با جونگکوک اومد پایین
جهیوپ:پسرم جونگکوک بیا صبحونه مورد علاقتو درست کردم
جونگکوک:اوهه مرسی اپا
جهیوپ:خواهش میکنم پسرم
چون میدونستم جونگکوک عاشق شیر موز براش درست کردم ک بعد از صبحونه بخوره برای یونجونم قهوه درست کردم
رفتیم صبحونه خوردیم من هیچی برای پسرام کم نمیذاشتم
یونجون:دست درد نکنه اپا خیلی خوشمزه بود
جهیوپ:خواهش میکنم پسرم
یونجون قهوه شو برداشت و از اشپز خونه زد بیرون
جونگکوک:اپا
جهیوپ:جانم پسرم
جونگکوک:برام شیرموز درست کردی؟؟
جهیوپ:اره پسرم اونم چ شیرموزی
براش شیرموز ریختم ت ی لیوان ک همشو ی نفسه خورد
جونگکوک:اپا این خیلی خوشمزس
بعد همشو برداشت خورد اونم ی نفسه
جونگکوک:مرسی اپا
رو لباش شیرموز بود پس دستمال برداشتم و پاکش کردم
"yeonjun"
دلم برای بومگیو تنگ شده بود دلم نمیخواست ی ثانیه ازش دور بمونم پس قهوه امو خوردم لباسامو پوشیدم رفتم پایین
یونجون:اپا من دارم میرم خونه ی آقای کیم
جهیوپ:باشه پسرم مواظب خودت باش
یونجون:باشه اپا خداحافظ
جهیوپ: خداحافظ
رفتم سوار ماشینم شدم حرکت کردم سمت خونه آقای کیم وقتی رسیدم اینقدر در زدم کسی باز نکرد دیگه میخواستم برم ک در خونه باز شد با چهره خوابالوی بومگیو واجه شدم
بومگیو: سلام اینجا چیکار میکنی؟
یونجون:اومدم ببینمت
بومگیو:این وقت صبح اخه عزیز من
یونجون:میدونی الان ساعت چنده؟؟
بومگیو:چند؟؟
یونجون:10صبح
بومگیو:یعنی این الان خیلی دیره؟؟
یونجون:برای منی ک ساعت 8صبح بیدار میشم اره
بومگیو:ب خدا ک بیکاری یونجون شی
یونجون:خب بیکارم دیگه نمیزاری بیام داخل
بومگیو رفت کنار از جلوی در
بومگیو:گمشو بیا تو
یونجون:اوه چ امگای خشنی
بومگیو:تاحالا امگای خشن ندیدی
یونجون:بومگیو
بومگیو:بله
یونجون:خوابت میاد؟؟
بومگیو:این چ سوالیه معلومه ک اره خیار ت منو 10صبح بیدار کردی
بغلش کردم بردمش ت اتاق گذاشتمش رو تخت خودمم کنارش خوابیدم
یونجون:بخواب عزیزم
بومگیو:ب.باشه
بومگیو رو محکم بغل کردم ک نفهمیدم کی خوابم برد
(ساعت 1 ظهر)
بومگیو ت بغلم خیلی تکون میخورد معلوم نبود چشه پس چشمامو باز کردم آروم بهش گفتم
یونجون:مشکل چیه بومگیو
بومگیو:دستشویی دارم ولم کن یون
ولش کردم ک بادو رفت ت دستشویی جفت من خیلی کیوته یعنی کی میخواد بفهمه من جفتشم
اگه بفهمه جفتشم بازم از این فهش ها بهم میده؟؟
بومگیو:یونجون چرا اینقدر ت فکری
یونجون:کی اومدی؟؟
بومگیو:ی دقیقه پیش
یونجون:ببخشید اصلا حواسم نبود
بومگیو:باشه بخشیدم غذا چی میخوای برات درست کنم؟؟
یونجون:رامیون با گوشت بی زحمت
بومگیو:اوکی اگه نمیگفتی میخواستم همینو درست کنم
بومگیو رفت ت اشپز خونه نیم ساعت گذشته بود ک صدای دادش اومد سریع رفتم پایین
یونجون:چیشده بومگیو
دیدم بومگیو با چشمای گریون نگاهم کرد
بومگیو:دستم سوخت درد میکنه
دستشو گرفتم ت دستم و فوت کردم
یونجون:خیلی میسوزه؟؟
بومگیو:اوهوم
یونجون:پماد دارید اگه دارید کجاست
بومگیو اشاره کرد ب کاببنت رفتم زدم ب دستش و
ادامه دارد....
part 2
Mulai dari awal
