ضربان قلبش شروع به شیپور زدن کرد و جونگکوک به دسته ی مبل چنگ انداخت.

_ یعنی منظورم اینه که..

_ نه هیونگ قضیه اونجوری که فکرشو می‌کنی نیست! قسم می‌خورم اتفاقی بود، خواهش می‌کنم باور کن!

تهیونگ نتونست تا اتمام جمله ی مرد صبر کنه و با بلند شدن از روی مبل تقریباً داشت به گریه می‌افتاد. جونگکوک هم علنا خشکش زده بود و داشت سناریوی بیگناه جلوه دادن خودش رو تو ذهنش می‌ساخت که صدای بلند جین توجهش رو جلب کرد.

_ یعنی چی که اتفاقی بود مرتیکه؟!

اون مرد نعره زد. تهیونگ ترسیده روی مبل پرت شد و به بازوی جونگکوک چنگ انداخت تا بهش کمک کنه. جوری که جین مثل یه بوفالوی خشمگین نفس می‌کشید و بهشون چشم غره می‌رفت باعث شد جونگکوک هم هراسیده به بازوی اکسش چنگ بندازه و ناله کنه.

+ هیونگ به جون مادرت قسم من دستی تو این ماجرا نداشتم!

سکوت..

تهیونگ که انتظار داشت کوکی هر دوشون رو تبرئه کنه با اخم نگاهش رو به نیم رخ متوحش پسر دوخت و توپید.

_ از منم بگو!

جونگکوک با چشم های گرد اول به تهیونگ نگاه کرد، بعد به جین + تهیونگ هم نمی‌خواست اینجوری بشه.. فقط از دستش در رفت!

در اتمام حرفش هر دو سرشونو تند تند تکون دادن که با بلند شدن نامجون از روی مبلِ روبرو، اینبار دیگه رسماً تو بغل هم پیچیدن که کله هاشون بهم برخورد و آخ‌شون در اومد. دیگه آخر خط بود. بدبخت شده بودن و حالا باید باقی عمرشون رو تو زندان سپری می‌کردن.

_ آروم باشید گایز! قرار نیست من و جین بخاطر کاری که انجام دادید ازتون متنفر شیم یا حتی بخوایم بازخواستتون کنیم!

نامجون با آرامش گفت و لبخند زد.

یعنی اون بخاطر کشته شدن مادرشوهرش ناراحت نبود؟ خب یه گره ی نخ باز شد و تهیونگ نفس آسوده ای رها کرد، حقیقتا فکرشو نمی‌کرد نامجون هم از اون داماد ها باشه که می‌خوان سر به تن مادرشوهرشون نباشه ولی خب روزگاره دیگه. نامجون هم باشی با خانواده ی همسرت به مشکل برمی‌خوری.

_ بی‌خیال نامجون! لازم نبود برای دوباره با هم بودن همچین گندی بالا بیارن!

و جینِ سرزنشگر و خشمگین برگشته بود! بهرحال تهکوک که انتظار نداشتن اون مرد بابت کُشتن مادرش بهشون مدال بده! هرچند چون کصخل بودن یکم در این باره امید داشتن.

+ همش یه اتفاق بود..

جونگکوک نالید و پلک‌هاشو محکم بست چون وجدانش با دهن کجی داشت زر زر می‌کرد « آها حتما پرت کردن اون زن بدبخت از پله ها هم اتفاقی بود؟ » سعی کرد به کصشرات وجدانش گوش نده و با قیافه‌ی معصومی که به خودش گرفته رد گم کنی کنه.

Fuck You |TKWhere stories live. Discover now