|| Season 4 • EP 6 ||

Start from the beginning
                                    

………………………………………

همراه چند بادیگارد از دو تالار گذشتند و به طبقه¬ی سوم هدایت شدن. این میون، وصف حال چان نگفتنی بود و حتی الان که همراه سهون به سمت اتاقی که لی گفت قدم بر می داشتن، حالش از وقتی که ژاپن بود و بهش خبر رسید به جون بک سوء قصد شده هم بدتر بود.
نفس های عمیق و منظم می کشید و سعی داشت با بلعیدن هوای بیشتر خودشو آروم کنه، نباید دیوونه می شد _ نه تا وقتی که گوشتش زیر دندون ییشینگ عوضی بود.
بالاخره پشت در رسیدند و ییشینگ به جلو قدم گذاشت. با لبخند جذابی درو باز کرد و به دنبالش، دستشو به نشونه¬ی احترام به سمت دفتر حرکت داد و با این کار از دو مرد مقابلش دعوت به ورود کرد.

چیزی که بخاطرش لفظ تدارک دیدن رو به کار برده بود با دیده شدن اتاق مثل شوخی به نظر می رسید چون یه دفتر کار _ مثل همه ی دفتر های دنیا مقابلشون بود و چیز بخوصوصی توش به چشم نمی خورد.

هر سه بعد از اشاره¬ی ییشینگ وارد شدند و با گذشتن از میز کنفرانس به سمتِ سِت مبلمان چیده شده برای ملاقات های خصوصی رفتند.
از بَدو ورودشون تا الان، این اولین باری بود که هر سه دوست قدیمی بالاخره تنها می شدند و جو سنگین اونجا حتی روی شونه های بادیگارد های قوی هیکل کنار در هم سنگینی می کرد.

«امیدوارم از دست من ناراحت نشده باشید که از بین تمام مهمون ها فقط برای شما هدیه¬ای تدارک ندیدم چون میدونم سهون بجز لوهان چشمش کسی رو نمی بینه و تو چانیول *به چشم های مردی که بدون خوداری خشمش رو نشون می داد نگاه کرد* هیچکس نمیتونه واسه تو تا استاندارد بکهیون بالا بیاد *جدال نگاهشون توسط لی رها شد و به پشت تکیه داد* پس بی احترامی بود اگه میخواستم هدیه¬ای بدم»
به شکل غیر قابل باوری، چان و سهون احساس می کردن توی این شرایط ییشینگ یه سرو گردن از هر نظر بالاتره و درست نمی تونستن علتش رو درک کنن. فقط حس مشترکی بود که بین دو مرد ردو بدل می شد.

«بسه دیگه به اندازه¬ی کافی خاله بازی کردیم همونطور که خواسته بودی فقط من و چان برای دیدنت اومدیم و امیدوارم هوس مسخره بازی به سرت نزده باشه چون هیچ ترسی ندارم که این ساختمونو با تو و آدماش یکجا نابود کنم، پس حرف بزن و بگو بکهیون کجاست؟ چرا میخواستی مرگشو جعل کنی؟ برای چی این جشن مسخره رو راه انداختی میتونستی هرجایی بجز اینجا در کمال امنیت با ما ملاقات کنی پس این تشریفات مسخره و تجدید پیمان دوستی چیه؟»

دست خودش نبود اما اینطور مسلسل وار مورد اثابت سوال های سهون قرار گرفتن لبخند رو به لبهاش می آورد. پاشو روی هم گردوند و بیشتر از قبل توی کاناپه فرو رفت، راستش هیچ عجله ای برای جواب دادن نداشت، اونم وقتی می دید برای اولین بار اینطور دوستاشو عین موم توی چنگ گرفته و پر پر زدن دو مرد افسانه ای _ دو یار قدرتمندی که هر کسی جرات نداشت پا توی کفششون کنه صحنه¬ای بود که دلش نمی خواست از دست بده و چه حیف که نمی شد پز این موقعیت رو به بقیه داد.

" BLACK Out " [Complete]Where stories live. Discover now