میخواستم یه چیزی بگم!
به احتمال زیاد یک یا دوتا پارت بعدی اخریشه
اونم بخاطر اینکه حس میکنم دوسش ندارین:]
و نمیخواستم کاملش کنم ولی از چیزای نیمه کاره بدم میاد پسسس بخاطر اونایی که دوسش دارن و خودم تمومش میکنم ولی خلاصش میکنم که اذیت نشین
به هرحال میدونم اینم نمیخونین 😂
این از اون ایده هایی بود که یهو اومد و یهو نوشتمش و یهو ام تصمیم گرفتم اپلودش کنم برای همین زیاد خوب نشد از نظر خودم
ولییییییی بعد از این
میخوام از ایده ی جدیدم پرده برداری کنم
و میخوام روش فکر کنم و سرخود چیزی اپ نکنم
پس
وقتی میگم ووت و اینا مهم نیس دلیل نمیشه ندین:]
پس ووت بدین تا توشه ی اخرتتون پر باشه:]گودبای👋🏻
YOU ARE READING
𝑴𝒏𝒊𝒆́𝒓𝒆́
Fanfictionمقدمه: اگه کتاب زندگی جلوتون باز باشه چی مینویسین؟اتفاق های قشنگ؟موفقیت؟زندگی شاد؟ جونگکوک هم نوشت..از گذشته ، حال و آینده اش اما حتی اگه خودت سرنوشت خودت رو رقم بزنی بازم همه چی قشنگ نیست.. جونگکوک نمیتونست بخاطر تهیونگ خودخواه باشه.. پس داستانش رو...