ریسمان باریک و طلایی آفتاب از پردههای نخی و نازک آسایشگاه به درون راه پیدا میکرد. صدای پرستاری که از بلندگوی خراب به بیمارها تذکر میداد با نظم و رعایت فاصله به اتاقهاشون برگردن بین صدای جیغ و فریاد زنی که تو اتاق بغلی خودش رو به تخت میکوبید تا جلوی بسته شدنش به میلههای تخت رو بگیره گم میشد.
گوشهی اتاق، زن میانسالی با موهای فندوقی نشسته بود و لبخند مهربونی به لب داشت. بیرغبت به نظر میرسید اما اصرار داشت لبخند خستهی روی لبش رو حفظ کنه تا جلوی مرد جوانی که با لباس یک دست سفید و ظاهری موجه رو به روش نشسته بود آدم قابل اعتمادی به نظر برسه.
-هر کدوم از این نشانهها میتونه یه نماد تنشهای درونی و خواستههات باشه. گفتی تو کابوسهات اول هر دو چشم چانیول رو ازش گرفتی و بعد یکی از گوشهاش رو. برام بیشتر بگو بکهیون.
پسر جوان خودکار رو بین دو انگشتش چرخوند و غمگین گفت:
-آقای بیون صدام میکرد. مودب و معذب بود. درد میکشید اما بهم لبخند میزد و با وجود اینکه بهش درد میدادم بهم احترام میذاشت. مدام بهم میگفت پشیمونه. نمیخواد بمیره.
آه بلندی کشید و سکوت کرد. زن میانسال چیزی روی کاغذهای زیر دستش نوشت:«تا به حال به این فکر کردی که خواستههای درونیت رو تو کابوسهات میدیدی؟ تو چانیول رو به خاطر کامنتهای مخرب از دست دادی. تو کابوسهات چشمهاش رو ازش گرفتی تا نتونه چیزی رو بخونه و یکی از گوشهاش رو گرفتی تا فقط بتونه به صدای تو گوش بده. این چیزی بود که میخواستی؟»
نگاه پسر جوان از خودکاری که بین انگشتهاش بندبازی میکرد به صورت زن میانسال دوخته شد و زمزمه کرد:
-شاید.
-دلت میخواست زمان به عقب برگرده تا نذاری چانیول اون پیامها رو ببینه و حرفهای زنندهی مردم رو بشنوه؟
-شاید.
-با همون کاتری که چانیول خودکشی کرد مجسمه رو ساختی. دلت میخواست وسیلهای که جون چانیول رو ازش گرفت، دوباره زندگی رو بهش برگردونه اما بخشی از وجودت باور داشت تو مسبب مرگشی برای همین قبل از تموم کردن مجسمهها میشکستیشون؟
-شاید.
-قبلا گفته بودی تو صومعهی یه کلیسا همدیگه رو ملاقات کردین. تو کابوسهات هم اون کشیشی که ازش متنفری حضور داشت و هم دیدارهاتون تو صومعه بود. از اونجا متنفری درسته؟
-درسته.
زن لبخند تلخی زد. کمی به جلو خم شد و با لحن آرومی گفت:
-بابت اینکه بهش گفتی اسمت رو صدا نزنه پشیمون بودی و عذاب وجدانش تمام این مدت همراهت بود. برای همین تو کابوسهات چانیول «آقای بیون» صدات میکرد. شاید وقتش رسیده که خودت رو ببخشی. مطمئنم چانیول هم تو رو بخشیده.
YOU ARE READING
⌊Alive Stone⌉
Romanceدستهای بیون بکهیون معجزه میکرد؛ زمانی که از سنگ و گچ بیجون مجسمههای چشمنواز و زنده میساخت، حرکت دستهاش به ظرافت رقصیدن روی بال شاپرک به نظر میرسید و دستهاش مثل مسیح به سنگ، زندگی میبخشید. همه چیز توی زندگی مجسمهساز معروف ایدهآل پیش میرف...