حالش از خودش بهم میخورد. بلوز سفیدش خیسِ عرق به بدنش چسبیده بود و زیر شیروانی ترکیبی از بوی نم و عرق میداد. اخم عمیقی مهمون چهرهی بینقصش شد و همینطور که از اتاق بیرون میاومد کت اورسایزش رو که قبل از خواب فراموش کرد دربیاره رو درآورد و سمت کارگاه راه افتاد.
حین راه رفتن بلوز سفیدش رو درآورد و شلوار گشاد سیاهش مورد بعدیای بود که از تنش بیرون میاومد و در نهایت لباس زیرش روی زمین افتاد. قبل از رفتن به حمام مقابل مجسمه ایستاد. یه جفت چشم که بهش خیره شده بودن...
برهنه ایستادن جلوی مجسمه معذبش میکرد؛ حالت چشمهای مجسمه به قدری زنده بود و خطوط چشمهاش به قدری با ظرافت تراش خورده بود که حس میکرد تمام بدن برهنهاش جلوی چشمهای مجسمه مورد آنالیز قرار میگیره. نباید از ساختهی دست خودش میترسید ولی اون لحظه لرز خفیفی از حالت نگاه مجسمه به بدنش افتاد.
وارد حموم شد و آب رو باز کرد تا وان مملو از مایع حیات بخش بشه. پاهاش رو تو وانی که تا نیمه از آب پر شده بود گذاشت و به آرومی بدنش رو داخل وان سُر داد و آه بلندی از سر رخوت، گلوش رو ترک کرد. چشمش به مجسمه خورد که از در نیمه باز حموم پیدا بود ولی حوصله نداشت از جا بلند بشه و در رو ببنده. در هر صورت اون چشمها سنگی بودن و توانایی دیدن نداشتن که بخواد خجالت زده بشه.
اثر قرصهای زولپیدم هنوز نرفته بود و پلکهاش سنگینی میکرد. چشمهاش رو بست و تا گردن درون وان فرو رفت. آرامشی که گرمای آب بهش میداد و شل شدن عضلاتش و سکوت کارگاه، بدنش رو به استقبال خواب برد.
دوباره تو همون صومعه بود اما اینبار خبری از کشیش نبود و اون پسر تنها نشسته بود. لبخند ملیح به لب داشت؛ مثل هنرمندی که به یه تابلوی نفیس خیره شده و زیبایی اثر هنری رو درک میکنه.
-آقای بیون. بدن زیبایی دارید.
نفسش از حرف پسر بند اومد. این پسر کجا بدنش رو دیده بود؟
-با اینکه از دیدن بدن برهنهتون لذت میبرم اما میشه چشمهام رو بهم پس بدین؟ من پشیمونم، حتی به گناهم اعتراف کردم. صدای من رو میشنوید؟
میشنید اما جواب دادن به سوالش فایدهای نداشت؛ اونی که نمیشنید خودش نبود بلکه این پسر بود.
-وقتی پدر تو زیر زمین صومعه به پسربچهها تجاوز میکرد، با چشم گریون اینجا زانو میزد و بعد از اعتراف کردن به گناه وحشتناکش توبه میکرد و بخشیده میشد. من که به گناهم اعتراف کردم. چرا بخشیده نشدم؟ گناهم از تجاوز بدتر بود؟
اخم عمیقی روی صورتش افتاد و نگاه سرزنشگری به پسر نابینا انداخت. اون پسر متجاوز بود یا گناه دیگهای رو به دوش میکشید؟
![](https://img.wattpad.com/cover/287655158-288-k674071.jpg)
YOU ARE READING
⌊Alive Stone⌉
Romanceدستهای بیون بکهیون معجزه میکرد؛ زمانی که از سنگ و گچ بیجون مجسمههای چشمنواز و زنده میساخت، حرکت دستهاش به ظرافت رقصیدن روی بال شاپرک به نظر میرسید و دستهاش مثل مسیح به سنگ، زندگی میبخشید. همه چیز توی زندگی مجسمهساز معروف ایدهآل پیش میرف...