__چرا منو با شما دوتا تنها گذاشت؟

_چون میدونه ما بهتر ازت حرف میکشیم

******

تهیونگ پوزخندی زد و به هیونجین نگاهی انداخت

-بهرحال جالب میشه درسته؟

__راستش... این راهو خیلیا امتحان میکنن اما... خب... در مورد اون... یطورایی وجدانم نمیزاره همچین اتفاقی بیوفته!

-بیخیال ما مافیاییم! به چیزی غیر از منافع خودمون اهمیت نمیدیم... میدیم؟

__اه تهیونگ تو خودتم میدونی که من زیادی عوضیم ولی... این راه... مطمئنی میخوای انجامش بدی؟

-امگاها عاشق این چیزان... چرا باید صدمه ببینه؟

__امگاها اینکه با آلفاهای سکسی قرار بزارن رو دوست دارن اما در صورتی که واقعی باشه و به هم حس داشته باشن!

-فقط به منافع خودمون فکر کن نه احساسات یه امگا! کلیشه ایه اما بدرد بخور!

هیونجین نفس عمیقی کشید...

__باشه... هرطور خودت میخوای. اما اگه اتفاقی افتاد بعدا نگو که من جلوتو نگرفتم!

-هیچوقت اتفاقی نمیوفته... ولی چطور باید بهش پیشنهادمو بدم؟ یطوری که ضایع نباشه. خب نمیدونم چطور به زبون بیارمش!

__یهویی که نمیتونی بهش بگی بیا قرار بزاریم! باید یکم باش نزدیک بشی تا شک نکنه!

-باید تمام تلاشمو بکنم درسته؟ بهرحال آخر این بازی زیادی سود داره!

هیونجین همونطور که به تهیونگ نگاه میکرد پرسید:

__حالا چرا خودت داری انجامش میدی؟

-بنظرت بقیه میتونن به اندازه من براش جذاب باشن؟

****

جونگ کوک سرش رو با گیجی کمی کج کرد

تهیونگ از دیشب رفتارش باهاش بهتر شده بود

"به احتمال زیاد وقتی داستان زندگیمو شنیده دلش برام سوخته و سعی میکنه بهتر رفتار کنه"

امگای ساده لوح با خودش اینطور فکر میکرد در صورتی که داستان اصلی پیچیده تر بود

-خیلی وقته توی خونه موندی... امروز باهم میریم بیرون!

جونگ کوک با چشمایی که از تعجب گرد شده بودن به تهیونگ خیره شده بود

وات د فاک! برن بیرون؟ باهم؟

*******

دو با دیگارد با عصبانیت نفس های کوتاه و پر سر و صدا میکشیدن

نگاه خشمگینشون روی هایبرید کوچولو و به ظاهر کیوتی بود که به محض اینکه لمسش کردن شروع کرد به چنگ زدن و گاز گرفتنشون!

My Horny Omega [Vkook]Where stories live. Discover now