فرصت از دست رفته

1.2K 162 189
                                    

برام عجیب که نه...جالب بود که اینطور با این پسر عضله ای کنارم احساس راحتی میکنم و الان،درحالیکه کنارش داخل ماشین نشسته بودم، داشتم از اتفاقی که امروز تو رستوران افتاده بود صحبت میکردم که با نگه داشته شدن یکدفعه ای ماشین، دیگه نتونستم ادامه بدم.چشمام رو از شیشه ی جلوی ماشین گرفتم و به پسر بغل دستم دادم که حالا سرجاش پشت فرمون چرخیده بود و درحالیکه کمی خم شده بود،بهم خیره نگاه میکرد...

از نگاه تیزش نمیدونم‌چرا ولی خجالت کشیدم و از روی غریزه لبهام رو به داخل دهانم کشیدم که خنده ی کوتاهی کرد و با گرفتن دستم و بوسیدنش،باعث شوکه شدنم شد...همونطور که دستم هنوز توی دستهاش و چسبیده به لبش بود،آروم گفت:

+حواست هست دوست پسر سابقت داره تعقیبمون میکنه؟

تعجب زده سر جام‌تکون بدی خوردم...من ازاون پسر بدجور میترسیدم و این ترس رو هرکسی میتونست از حرکات و چشمهام تشخیص بده و این پسر رو به روم هم از این قاعده مستثنی نبود...دست خودم نبود اینقدر شوکه شدم که سریع برای درک‌حرفش سرم رو برگردوندم تا بتونم عقب رو ببینم که ناگهان،سردی دستش رو کنار صورتم حس کردم...
اجازه نداد برگردم به اون سمت و با دستش صورتم رو به جای اولش برگردوند و به جاش گوشیشو برداشت و دوربین جلوی گوشیشو باز کرد و به شکلی که انگار سلفی میگرفت،جلوم آورد تا بتونم اون بی ام دبلیوی سورمه ای رو پشت سرمون که با فاصله ایستاده بود،ببینم...

هرقدر که تهیونگ با این تعقیبش احمقانه عمل کرده بود،این پسر کنارم با سیاست رفتار میکرد...

همونطور ترسیده دوباره به سمتش برگشتم و به چشمهای درشتش خیره شدم،درست مثل همون روز اولی که تو رستوران برای گرفتن سفارش سر میزش رفتم و دیدمش، برق میزد.آروم گفتم:

_چیکار کنیم؟

لبخندی زد و همونطور که با دستش صورتم رو نگه داشته بود بعد از چند لحظه خیره شدن توی چشمهام آروم زمزمه کرد:

+اجازه میدی؟

هیچ ایده ای نداشتم که ممکن بود درمورد چه موضوعی صحبت کنه و فقط آروم سرمو تکون دادم که متوجه بسته شدن‌چشمهاش و نزدیک شدن سرش شدم و توی کمتر از یک ثانیه،نرمی لبهاش رو روی لبهام حس کردم...

دیگه امشب نمی شد بیشتر از این شوکه بشم و‌مطمعن بودم چشمهام به درشت ترین حالت خودش رسیده بود...جای دستش کنار صورتم میسوخت و لبهاش بی هیچ‌حرکتی روی لبهام بود...چندلحظه ای که گذشت چشمهاش رو باز کرد و کمی عقب کشید و بعد از چندبار پلک زدن و قورت دادن آب دهانش،توی همون فاصله ی نزدیک لب زد:

+هنوز داره نگاه میکنه،نمی خوای یکم عصبیش کنی؟

رفتارم دست خودم نبود...اینکه چرا ناراحت شدم رو‌متوجه نمیشدم،فقط آروم گفتم:

lost opportunityWhere stories live. Discover now