هرچند که جونگکوک ملکه همیشه نگران بارها سعی کرده بود شاهش رو از این صلح منصرف کنه
اما هیچ پاسخی نگرفته بود

و زمانی کلمه خطر در ذهن ملکه قرمز رنگ شد که خبر طمع همسر و ولیعد رو برای سرزمین دور روسیه نام شنید

شاید اون روز یکی از سخت ترین روز های ملکه بود
وقتی که با صحبت های متوالی و خواهش نتونسته بود همسرش رو منصرف کنه و دلش بشدت گمان بد می داد

پس اون‌هم صبوری رو کنار گذاشت و سر پادشاهش فریاد کشید
بحث شدید کردن و جونگکوک به این نتیجه رسید که خرج احساسات و ابراز محبت به این پادشاه سنگدل اشتباهی بیش نیست

پادشاه عصبی و سرخورده از شکستن دل ملکش خودش رو در موقعیتی نمی دید که فرمان جمع آوری لشکرش رو متوقف کنه ویا قدمی جلو بذاره و بخاطر رفتار ناشایستش بخاطر نادیده گرفتن فریاد های ملکش و شکستن غرورش از اون طلب بخشش کنه

آنوبیس ... آنوبیس بود گاهی بد عنق و کج خلق و گاهی بشدت حساس و عصبی
همیشه مغرور و همیشه عاشق اما خوب اون آنوبیس بود تاریکی باهاش پیوندی قوی داشت و اون نمی‌تونست دربرابر بد بودن مقاومت آنچنانی بکنه

جونگکوک از اون شب حتی یک کلمه هم باهاش صحبت نکرده بود و هیچ هم آغوشی از سمت همسرش رو نمی پذیرفت
دوباره افسردگی دوری از خدمتکار عزیزش سراغش اومده بود و بجز هرشب کابوس از دست دادن همسرش چیز دیگه ای نمی دید

اما زمانی باقی نمونده بود
فردا صبح تهیونگ عازم سفر دور و سختی بود که جونگکوک تمام جونشو برای منصرف کردنش گذاشته بود دریغ از کمی حرف شنوی اون پادشاه خودرای

تهیونگ خسته از سر و کله زدن و بحث های طولانی با ژنرال هاش وارد اقامتگاهش شد و ملکش رو در حالی پیدا کرد که ببر بزرگ شدشون رو نوازش می کرد

اگر امشب از دل جونگکوکش در نمی آورد نمی تونست با خیال راحت چندین ماه پی کشورگشاییش بره

کنار جونگکوک نشست و وقتی پسر روشو ازش گرفت لبخند ملیحی زد

_ الهه من؟

دستش رو روی دستای کشیده جونگکوک که درحال نوازش خز های بلند ببر بود گذاشت و سرش رو کج کرد تا چهره همسرش رو ببینه

_ ملکه من؟؟

باز هم جوابی نگرفت

_ زیباترینم؟

اگر جونگکوک نمی خواست جواب بده تهیونگ اونقدر ادامه می داد تا ملکه بلاخره تسلیم شه

_ عزیزترینم؟‌

گربه وحشی خرناسی کشید و از جاش بلند شد
کمی خودشو به تهیونگ مالوند و از اتاق بیرون رفت

جونگکوک که حالا بهانه ای برای نادیده گرفتن تهیونگ نداشت خواست از جاش بلند بشه که با گرفته شدن مچ دستش و افتادن توی بغل تهیونگ شوکه بهش خیره شد

Behind the mirrorWhere stories live. Discover now