اینکه اون رون های سفید حالا کبود بودن یکمی... دردناک بود؟

جونگ کوک بازم خندید و اشک هاش رو پاک کرد

+بیخیال ددی... من از اون زندگی لعنتیم اومدم بیرون و بعدش تنهایی یه زندگی فقیرانه رو شروع کردم. بعدش سرو کله تو پیدا شد و منو اوردی اینجا. این خیلی هیجانیه درسته؟ یه خلافکار جذاب بدزدتت و بیارتش پیش خودش

تهیونگ تکخندی زد:

-من ندزدیدمت بچه!

جونگ کوک اخم کیوتی کرد

+هرچی... مجبورم کردید باهاتون بیام دیگه. بهرحال... حالا من زندگی با شمارو دوست دارم. دیگه سمت پدرت نمیرم‌. متاسفم! 

[پدرسگا این تغیر مود کوفتی از کجا میاددد؟؟؟]

جونگ کوک دوباره نگاهی به تهیونگ که شدیدا بهش نزدیک بود کرد

اون الفا بنظر میومد حالا نرم تر شده و باعث میشد ترس امگا هم کمتر بشه

جونگ کوک سرش رو بیشتر به الفا نزدیک کرد

لب هاش رو کمی از هم فاصله داد و اماده بود تا آلفای رو به روش رو ببوسه

میشه گفت لب هاشون توی کمترین فاصله ممکن بودن که با باز شدن ناگهانی و وحشیانه در از هم فاصله گرفتن و با تعجب به کسی که وارد شده بود انداختن

اوه جونگ کوک دوباره اون دختر رو دیده بود!

خواهر تهیونگ...

چرا باید گند میزد به این لحظه؟

خواهر تهیونگ با سرعت بهشون نزدیک شد و پشت سرش پدرشون وارد شد

آقای کیم با نگرانی نگاهی به پسرش و اون امگا که توی آغوشش بود انداخت

-اینجا چی میخواید؟

__اومده بودم بهت سر بزنم احمق! بلایی که سر این بچه بیچاره نیوردی؟

خواهر تهیونگ گفت...

و توی مغز جونگ کوک اینطوری بود که:

"لعنتی اگه نمیومدی اتفاقای خوبی برای این بیچاره میوفتاد!"

و سعی کرد با کتک زدن اون دختر آلفا توی خیالاتش، بتونه خودشو آروم کنه

-دید زدنت توی آشپزخونه بس نبود که الان اومدی تو اتاقمون؟ برو بیرون!

__من متاسفم پسرم... من‌....

-میفرستیش بیرون یا باید طور دیگه ای بفرستمش؟

یونا، خواهر تهیونگ نگاهی به پدرشون کرد و چند لحظه بعد اقای کیم از اتاق بیرون رفته بود

__چرا وقتی عصبانی باهاش میری تو یه اتاق؟ ممکنه بهش صدمه بزنی!

-همچین قصدی هم داشتم

My Horny Omega [Vkook]Where stories live. Discover now