080-083

966 183 33
                                    

ییبو قبل از اینکه ژان گریون بتونه از عمارت بیرون بره، مانعـش شد. همه کسایی که اطرافشون بودن، داشتن بهشون نگاه میکردن. ژان سعی کرد دستش رو از میون دست همسرش بیرون بکشه"بهم دست نزن! ولم کن!"


"تو از من و وضعیتی که دارم خجالت میکشی، به خاطر همینه که همیشه سعی میکنی ازم فاصله بگیری!"


حرف های ژان باعث شده بود ییبو گیج بشه و به این فکر کنه که چه رفتاری باهاش داشته، با یادآوری چهره ی زنی که کنار ژان بود، فهمید باید این حال ژان زیر سر دختر عموی لعنتـیش باشه. یعنی یه زن نمیدونست که یه آدم تو دوره ی بارداری چقدر حساسه؟ اونها همیشه سعی دارن که به خودشون اطمینان بدن که مشکلی نیست، اما این زن خیلی فراتر رفته بود و همسرش رو اذیت کرده بود.


"اون زن بهت همچین چیزی گفته؟"


"به هرحال برای تو که مهم نیست!"


ییبو بادیگارد هاش رو صدا زد تا مراقب ژان باشن تا فرار نکنه و بعد با یه برش کیک شکلاتی برای ژان برگشت، که باعث شد مرد بلافاصله ساکت بشه و بین سکسکه هاش لبخند بزنه.
به ژان کمک کرد تا زیر درخت بشینه"همین جا منتظرم باش، میرم برات بستنی بیارم"


ژان سرش رو تکون داد و شکمش رو مالید، ییبو دستش رو روی لب های ژان کشید و باعث سرخ شدنش شد، ییبو بعد از پاک کردن اشک های ژان بلند شد و به سمت زنی که همراه والدین ژان بود و داشت به سمت ماشین میرفت، حرکت کرد. ییبو با اخم نزدیکشون شد و به والدین ژان نگاه کرد"بقیه میتونن برن اما ایشون اینجا میمونه" و بعد به دختر اشاره کرد. هنوز یادش نرفته بود که چند ماه پیش چطوریتحقیرش کرده بودن و اگه به هرنحوی دخالت میکردن، مطئنا به سادگی از کنارشون نمیگذشت.


مادر ژان به ییبو نزدیک شد"مگه چکار کرده که میخوای جلوش رو بگیری؟ با خودت چه فکری کردی وانگ ییبو؟"


ییبو دست دختر رو گرفت و به سمت محافظ هاش انداخت. با نزدیک شدن مادر ژان پوزخندی زد و گردنش رو گرفت و فریاد زد"هنوز حرفی که چند ماه پیش گفتی رو یادم نرفته، در مورد از دست دادن کنترلم چطوره اولین نفر تو باشی؟"


ییبو فشار دست رو بیشتر کرد که باعث شد مادر ژان به سرفه بیوفته، پدر ژان با دیدن این وضعیت سمت ییبو رفت"ییبو، همسرم رو ول کن داری میکشیش!"


"این آخرین اخطارمه، شما پاتون رو از گلیمتون درازتر کردید اما اجازه نمیدم هرچی میخوایید بگید، شانس آوردید که میتونم خودم رو به خوبی کنترل کنم، اما فکر نکنم دفعه ی بعدی وجود داشته باشه، حواستون باشه که تکرار نشه و هر دو تون رو میکشم. این زن کسیه که میخوامش پس ازش دور بمونید پیری ها"


ییبو همراه محافظ هاش که داشتن دختر رو کشون کشون میبردن، حرکت کرد. آیوان که دنبال پدرش بود با دیدنش بلافاصله همرا وانگشیان سمتش دوید.

𝐌𝐲 𝐃𝐚𝐧𝐠𝐫𝐨𝐮𝐬 𝐇𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝Where stories live. Discover now