اون روز هم یک روز ناامید کنندهی دیگه بود. ریو سِرا پرستار بخش اطفال چنین عقیدهای داشت. شیفتش به تازگی شروع شده بود و از همین حالا که دکمههای روپوشش رو میبست میتونست خستگی امشب رو تصور کنه. هیچکدوم از نمونههای سرم رضایت بخش نبودند و اثری از بهبودی دیده نمیشد. دکتر جی میگفت با ادامه دادن تحقیقاتشون روی بچهها که مقاوم ترین گروه سنی به ویروسند بالاخره به نتیجه میرسن. ولی سرا مطمئن نبود اون مرد مسن اونقدرا هم جدی باشه. با اینکه این اواخر بیشتر به بیمارستان سر میزد، ولی واقعا کار خاصی رو پیش نمیبرد.
نگاهش از لای در بخش رختکن به بیرون افتاد. سایهی در حال حرکت دو نفر روی زمین افتاده بود و همین باعث شد سراسیمه آخرین دکمهی روپوشش رو ببنده.
"ببخشید. اوه... ببخشید!"
با صداش دو مرد درحال حرکت رو متوقف کرد. یکی که روپوش سفید و قد بلندتری داشت سمتش برگشت. صورت مرد با لبخند کوچیکی مزین شد:"بله؟"سرا با دیدن چهرهی زیبای غریبه چند لحظه شوکه شد. و صداش... به شکل عجیبی گوش نواز بود. موهاش رو پشت گوشش انداخت و مودب لبخندی زد:"معذرت میخوام. من ریو سرا هستم، پرستار این بخش. اطلاع دادند برای امنیت، عبور و مرورهای بخش اطفال رو بررسی کنم. میشه کارتتونو ببینم؟"
مردی که صدای عجیبی داشت سری به تایید تکون داد:"البته." و کارت داخل جیبش رو توی دست زن گذاشت. سرا نیم نگاهی به اسم روی کارت و عکسی انداخت که بنظر کمی خراشیده و رنگ پریده بود.
"عکستون خیلی ناواضحه، دکتر... جانگ." به زحمت اسم بی رنگ روی کارت رو خوند."معذرت میخوام. قرار بود کارت جدید بگیرم. میدونید که... مواد ضدعفونی کننده و الکل حسابی رنگ پریدهش کردند."
سرا لبخندی زد و کارت رو پس داد:"متوجهم. لطفا سریع تر ادغام کنید." نیم نگاهی به مرد کناری انداخت که تقریبا پشت دکتر مخفی شده بود. جثهی لاغر و موهای خرمایی شلختهای داشت.
"ایشون-"
"از اقوام یکی از مریضا هستند. برای ملاقات اومدند."
"که اینطور. میشه مجوز ملاقاتتون رو ببینم؟"
سرا این بار خطاب به مرد کوتاه تر گفت.چهرهی دو نفر برای لحظهای شوکه شد. پرستار چشمهاش رو با دیدن رنگ پریدگی ملاقات کننده باریک کرد.
مرد بلندتر با کمی مکث گفت:"ایشون همراه منند. نیازی به مجوز نیست."
سرا سرش رو به دو طرف تکون داد:"متاسفم، دکتر. مجوز کتبی اجباریه. باید مسائل امنیتیای که بخاطر جاسوس فراری درنظر گرفته شده، جدی بگیریم."دوباره نگاه مشکوکی به سرتا پای ملاقات کننده انداخت. مرد کفشی به پا نداشت و پاچههای انتهای شلوارش کثیف بودند و کمی... خونی؟ نگاهش رو بالا اورد و متوجه عرق نشسته روی پیشونی و شقیقههاش شد. مرد بیچاره هیچ رنگی به چهره نداشت.
صدای بم دکتر جوون توی گوشهاش پیچید:"خانم ریو، این ملاقات ضروریه و من از طرف مدیریت بخش به عنوان همراهشون اومدم. مطمئن باشید خودم همه چیزو تضمین میکنم و اگه-"
أنت تقرأ
•𝑲𝒂𝒍𝒐𝒑𝒔𝒊𝒂༄
Adventure❐ خلاصه↶ چیزی تا نابودی سطح زمین نمونده و فقط بازماندگانی که توسط هوش مصنوعی 'کالوپسیا' انتخاب شدند، توانایی زندگی در آرمانشهر زیر زمینی انسانها رو دارند. ❐ کاپل⇜ چانبک ❐ ژانر⇜ آخرالزمان، مهیج، رمنس ❐ محدودیت سنی⇜ +18 ❐ نویسنده⇜ امرالد