Chapter 4

5.2K 829 136
                                    

بلافاصله بعد از اینکه صدای قدم‌های تهیونگ رو پشت در اتاق شنید، ملحفه رو از روی بدنش پایین تر کشید و پسر بتای کنارش رو با بی‌میلی اما محکم تو آغوشش نگه داشت

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

بلافاصله بعد از اینکه صدای قدم‌های تهیونگ رو پشت در اتاق شنید، ملحفه رو از روی بدنش پایین تر کشید و پسر بتای کنارش رو با بی‌میلی اما محکم تو آغوشش نگه داشت.

-بله؟!

کله‌ی فرفری امگا زودتر از صورتش از لای در مشخص شد.
-میخواستم بگم..

آلفا روی تخت نیم‌خیز شد و از مکث امگا اخم پررنگی کرد. با صدای خش‌داری پاسخ داد:
-چی میخواستی بگی؟

تهیونگ مسخ شده نگاهش رو از دو بدن لختِ عضلانی که درهم پیچیده شده بودن گرفت و به دیوار پشت سرشون خیره شد.
-ه..هیچی.

به سختی پاهای بی‌جونش رو حرکت داد و در نیم‌لا رو بست؛ اون به جونگکوک هیچ حسی جز تنفری که هرساعت داشت بیشتر میشد نداشت ولی دیدن همچین صحنه‌ای یک روز قبل عروسیش باعث سستی جسمش شده بود.

تهیونگ امگای باهوشی بود به‌خوبی باخبر بود که جفت آینده‌اش میدونسته که تهیونگ قراره به زودی به خونه برگرده. با این کار منزجرکننده‌‌اش قصد داشت چه چیزی رو ثابت کنه؟

اینکه تعهدی برای رابطه‌ی شکل نگرفته‌‌اش قائل نیست؟ یا از جفت‌های عضلانی و قدرتمندی مثل بتای توی بغلش لذت میبرد و از ظرافت تهیونگ خوشش نمیاد؟

هیچکدومش ذره‌ای برای تهیونگ اهمیت نداشت اما نمیتونست جلوی احساس ضعف و تحقیری که گرگش تحمل می‌کرد رو بگیره.

اون همیشه از امگا بودنش خوشحال بود درسته از سمت مادرش محبتی دریافت نمی‌کرد اما هیچوقت نمیخواست ماهیت خودش رو تغییر بده؛ الان چی؟ الان که حس میکرد گرگش داره خودش رو سرزنش میکنه چون قوی‌تر نیست؟
چون قدرت مبارزه رو نداره؟

"همه اینکارارو میکنه تا تو رو بشکنه گرگ احمق اما تو باید قوی باشی!"

آبی به صورتش زد و به چهره‌‌ی رنگ‌پریده‌اش توی آینه دستشویی نگاه کرد. فکر و خیال برای امشب بس بود!
باید آرامشش رو برای فردا حفظ میکرد.

Abandoned Omega | KookvDove le storie prendono vita. Scoprilo ora