سرشو توی علف های پرپشتِ خیس و بُرنده گذاشته بود و بوی چمن رو توی ریه هاش میکشید.
هوا گرگ و میش بود و محیط دورتادورشون با مه سبکی پوشیده شده بود و دست چپش محافظ سر دی او بود.
دی او در کنارش دراز کشیده بود و گل پنج پر سفیدش* رو که چانیول براش آورده بود رو بدون تفکری میچرخوند و به حرکت سریع گلبرگ هاش نگاه میکرد. چان دست آزادشو روی موهای خیس از عرق دی او کشید و موهای لخت شلخته اشو رو به سمت بالا شونه کرد و بعد از پیشونی به سمت گونه اش رفت و اشک های باقی مونده اشو پاک کرد.
_ دی اویا
دی او از حرکت دادن گل دست کشید و چشمهای اشک آلودش رو به سمت چان کشید.
_ زندگی همش بچه داشتن نیست
دی او خودشو توی بغل چان انداخت و دوباره شروع به گریه کردن کرد.
چان آروم پشت اونو نوازش میکرد و بوسه ایی روی پیشونی سرد دی او کاشت.
_ من با تو خوشحالم و همین برام زندگیه
لبخند دی او توی لباس چان قابل مشاهده بود .
_ دوستت دارم
چان لبخند زد و بوسه ی دیگری روی پیشونی دی او زد.
_ منم دوستت دارم دی اویا
دیگه گفتگویی بین اون دوتا انجام نشد، هردو سکوت کردند و به صدای آبشار که کمی ازشون فاصله داشت و آبهایی که به تخته سنگ زیرش برمیخورد و صدای باد که بین علف های خیس جریان پیدا میکرد و حس تازگی رو میداد ، گوش فرا دادند.
_________________________________________
کریس تیر پنجم رو داخل دایره ی هدف قرمز زد و شادمانه دستهاشو تکون داد. کای چهار تیر رو به هدف زده بود و برای آخرین تیر تمام حواسشو جمع کرد، شنلشو از خودش دور کرد و کمان منحنی شکل رو بالا آورد و تیر فلز نوک تیز رو داخل کمانش گذاشت و سپس انگشتان خود را به دور زه از مفصل اولین و دومین انگشت قلاب کرد و با دقت نشانه گیری کرد و بعد صدای نفیر هوا شنیده شد و برخورد تیر به وسط محوطه ی قرمز رنگ و بر اثر برخورد محکم تیر ، یکی از تیرهای سست روی زمین افتاد و خشم کای رو برانگیخت. با عصبانیت کمانِ چوب سرخدار رو روی زمین خاکی پرتاب کرد و به سمت میزهای دور محوطه ی تیراندازی رفت. افراد دیگر، توی گروه های دو سه نفر روی صندلی چوبی دور یک میز چوبی گرد نشسته بودند و به مسابقه نگاه میکردند و گرم صحبت بودند. سهون همراه یونا و ته یونگ دور یک میز نشسته بودند و از سایه ی ایجاد شده توسط سایه بان پایه بلند لذت میبردند. به محض کنار رفتن کای و کریس، سوهو و یوری جاشونو گرفتند تا مسابقه رو ادامه بدند. کای با ابروهای کشیده شده به سمت میز پشت سر اونها که خالی از آدم بود رفت و روی صندلی نشست و کمی خاک بدلیل حرکت سریع شنلش به هوا بلند شد. جنی (خدمتکار و رقصنده ی قصر) جام شراب رو جلوی کای گذاشت و بعد از احترامی، عقب گرد کرد. یوری دو تیر رو به هدف زده بود و یونا با تشویقش میخواست بقیه تیرها رو هم به هدف بزنه. سهون ساکت بود و سعی میکرد محیط سنگین اطرافش رو هضم کنه.
یونا بعد از جیغ تشویق توی صندلیش نشست و دستشو روی دست سهون که غرق فکر بود گذاشت .
VOCÊ ESTÁ LENDO
• Zeus ☱
Ficção Histórica•فیک : زئوس •کاپل : تاعوریس _ کایهون _ چانسو _ کریسنا _ یووین (nct) • ژانْر : رومنس فانتزی (یونان باستان) محارم امپرگ ═════════════════════════ داستان در روم باستان اتفاق می افته و دسیسه های یونا "ملکه خدایان،آسمانها،الهه ازدواج،خدای مادر و بارداری...
