part 14

4.2K 324 72
                                    

رفتیم سوار یه هواپیمای کوچیک بین چندتا از هواپیما های دیگه شدیم . با دهن تقریبا باز داشتم به دوروبرم نگاه میکردم که صدای خنده ی هری رو شنیدم "چیه؟" با یه لبخند معصوم گفتم "اوه هیچی.فقط میخواستم مطمین باشم که هوا تو دهنت نره" یه پوزخند زد و منم با یه لبخند مصنوعی نشستم و دوباره شروع کردم به دیدن اطرافم "میتونی بلند بشی و اینجارو بگردی"

"اگه گم بشه؟" با حالت مسخره گفتم و هری بلند شد و کل اون هواپیمای کوچیکو بهم نشون داد "دوست داری فیلم ببینی؟" هری پرسید و من سرم و تکون دادم "پس بیا اینجا" ابروهام و بالا دادم و بهش نگاه کردم هری هم که دید من تکون نمیخورم اومد سمتم و دستم و گرفت و نشوند رو صندلی خودش و خودشم بغلم نشست "چی میخوایم ببینیم؟" من پرسیدم "یه چیز ترسناک" فیلم شروع به پخش شدن شد و هری دستشو انداخت رو شونم و منم رفتم تو بغلش

***

"اوه !!! خدای من " در حالی که صورتم و تو قفسه ی سینه ی هری قایم کردم و لباسشو تو دستم گرفتم گفتم هری با دوتا دستاش منو بغل کرد و صورتش و صورتش و پشت موهای من قایم کرد (اخه تو که طاقت دیدن فیلم ترسناک نداری مجبوری بزاری؟؟) . بعد تموم شدن فیلم هردومون به حالت عادیمون برگشتیم "فکر میکنم این انتخاب عالی بود چون دیگه مجبور نیستیم ببینیمش" با خنده گفت و منم تایید کردم و میخواستم بلند شم ولی تعادلم و از دست دادم و افتادم رو هری به صورتش نگاه کردم و الان صورتامون فقط یکم از هم فاصله داره . فقط به هم نگاه میکردیم و هری به لبام نگاه کرد و دوباره به چشام

"ما تقریبا رسیدیم اقا" مهماندار هواپیما درحالی که اومد تو اتاق گفت و توجه هردومون بهش جلب شد اون یکم قرمز شد و بعد رفت بیرون گلوم و صاف کردم و از رو صندلی هری بلند شدن و رفتم سمت دستشویی . جلوی اینه وایسادم و و به خودم نگاه کردم و یکم اب یخ ریختم رو صورتم و موهام و باز کردم فکرشم نمیکردم که موهام انقدر بلند شده باشه منو مل همیشه خیلی به موهامون میرسیدیم برای همین خیلی بلند شده بودن دستمو گذاشتم رو قفسه ی سینم و با شنیدن یه صدای اروم از بیرون در پریدم "اسکای . حالت خوبه؟"

"اه . اره " من گفتم و در و باز کردم و هری جلوم وایساده بود و دستاش و کرده بود تو جیبش و موهاشم یکم ژولیده تر شده بود "تو خوبی؟"

"اره" سریع جواب داد . پایین و نگاه کردم و کفش هاشو دیدم که کهنه شده بود احتمالا خیلی کفششو دوست داره که همش میپوشتش یه لبخند بزرگ زدم و به هری نگاه کردم اونم با لبخند من لبخند زد "چیه؟" با خنده پرسید "تو باید کفشتو عوض کنی قبل اینکه پا برهنه بفرستمت بری" با خنده گفتم "اونا فقط یکم کهنه شدن" با ناله گفت و لبخند زد . من بلند خندیدم و زدم به شونش و رفتم رو صندلیم نشستم

~

بالاخره رسیدیم به یه فرودگاه دیگه ی و ما از هواپیما اومدیم بیرون انتظار داشتم با دریا روبرو بشم ولی چیزی که دورو برم بود بیشتر شبیه جنگل نه دریا به درختای اطرافم نگاه کردم "اینجا که اصلا شبیه ساحل نیست" به هری نگاه کردم "در حقیقت ما هنوز به محل اصل کاریمون نرسیدیم" هری با لبخند گفت و من دوباره به دوروبرم نگاه کردم "اینجا یه جزیرس و من تنها کسیم که اینجا خونه دارم بقیه یا برای گشت و گذار میان یا کارکنای اینجا هستن" هری گفت و رفتیم سمت ماشین و چمدونامون و گذاشتیم توش و قبل رفتن هری از همشون تشکر کرد

Through The Dark [H.S]Where stories live. Discover now