نفسش رو به سختی بیرون داد که با دیدن کسی، با تعجب به حرف اومد.
-تو اینحا چیکار میکنی؟
-وات د فاک امروز چرا دارم انقدر آشنا میبینم اینجا؟ من برای یه کارِ شخصی اومدم.
-تو هم خلافکاری؟؟؟
-چ... چی؟
جونگکوک خواست چیزی بگه که با حضور هوسوک پشیمون شد.
هایبرید، کنار جونگکوک ایستاد و بهش سلام کرد:-هی جونگکوکی. خیلی وقته بیدار شدی؟
-اره...
- پس بریم ناهار بخوریم. پیتزا سفارش دادم. هی بتای احمق تو هم بیا!
یونگی در جواب زیر لب غر زد:
-هیچ وفت نفهمیدم این حجم از علاقه و احترام از کجا میاد!
***
جونگکوک گاز بزرگی از تیکهی پیتزاش زد امّا با دیدن تهیونگی که کنارش روی صندلی نشست، غذاش توی گلوش گیر کرد.
-بقیه غذا نمیخورن؟
-بقیه رفتن دنبال همون کاری که بهشون دادی. فقط هیونجین اینجاست که رفته دستشویی. الان میاد.
تهیونگ پرسید و هوسوک جوابش رو داد.
جونگکوک با شنیدن اسم هیونجین، کمی ترسید. اصلا از اون آلفا خوشش نمیاومد.
اما اون آلفا وارد آشپزخونه شد و نگاهی به جمع انداخت. هیونجین دقیقا اون سمتِ امگا نشست.
جونگکوک از اینکه بین اون دوتا آلفا نشسته بود، خیلی موذب شده بود.
به هوسوک نگاهی انداخت که دید نگاه برزخیش رو به بتای بیچاره انداخته.-هیونجین دیشب کجا رفته بودی؟
-دو ساعتی رفتم بار.
تهیونگ خواست از جاش بلند بشه که با دیدن صحنه مقابلش ایستاد.
دست هیونجین روی رون امگا بود و امگا سعی داشت دستش رو پس بزنه.-هیونجین.
هیونجین نگاهی به تهیونگ انداخت.
-دیشب چرا رفته بودی بار؟
هیونجین پوزخندی زد و جواب رئیسش رو داد:
-یه اتفاق یهویی پیش اومد و نیاز داشتم برم اونجا.
تهیونگ کنار صندلی هیونجین ایستاد.
دست هیونجین که تا چند لحظه پیش روی پاهای امگا بود رو روی میز قرار داد.هیونجین با تعجب به کارهای رئیسش نگاه میکرد.
__رئیس چیزی ش...
تهیونگ کلتِ طلایی رنگش رو از پشت کمرش بیرون کشید و روی دست هیونجین فرود اورد.
ادامهی حرف هیونجین با دردی که توی دستش پیچید تبدیل به فریاد دردناکی شد.-راستش رو بخوای دیشب به خودش هم داشتم توضیح میدادم و مطمئنم خوب همه چیز رو بهیاد داره. امّا تو هیونجین! تو خودت میدونستی! چیزی که ماله منه فقط میتونه برای من باشه. زمانی میتونه در اختیارِ دیگران باشه که من ازش خسته شده باشم!
-متوجه... شدم قربان!
هیونجین با درد لب زد و لبهاش رو روی هم فشرد.
-خوبه. امگ،ا تا 5 دقیقهی دیگه میخوام توی اتاقم باشی!
جونگ کوک با چشمهایی که از اون بزرگتر نمیشد، به نمایش جلوی چشمهاش خیره شده بود.
آب دهنش رو بهزور پایین فرستاد و تند تند سرش رو تکون داد و بعد از رفتن تهیونگ دنبالش راه افتاد.
***
پشت در اتاق تهیونگ منتظر ایستاده بود و بالاخره صدای آلفا رو شنید:
-حالا میتونی بیای داخل.
جونگکوک وارد اتاق آلفا شد و در رو پشت سرش بست. اما وقتی برگشت، با صحنهای که دید نفسش برای لحظه ای بند اومد.
تهیونگ با بالاتنهی برهنه روی میز نشسته بود و توی دستش یه خودنویس بود و کنارش روی میز چند تا برگه.
+چی...چیشده؟
-بیا رسمیش کنیم بیبی.
+چی... چی رو رسمی کنیم؟
-برای اینکه هر کدوم قانونهایی برای خودمون داشته باشیم، باید رسمیش کنیم امگا کوچولو. قانونهامون رو بخون و امضاش کن! و بعد برای کار امروزت، وقتی روی تخت ولمکردی و فرار کردی آمادهی تنبیه شو یه تنبیه خیلی سخت بیبی!
______
(ادیت شده)
YOU ARE READING
My Horny Omega [Vkook]
Romance[Completed] چی میشه اگه یه شب که جونگکوک توی راهِ خونشه، به یه آلفای زخمی بر بخوره و ببردش خونهاش تا بهش کمک کنه؟ و چی میشه اگه اون آلفای زخمی، دقیقا تایپ کوک باشه و اون امگا کوچولو با دیدن اون آلفا، بره توی هیت؟ ...
Part6
Start from the beginning