🐰➑

791 122 9
                                    

فقط داشتم به مامانم و تهیونگ که داشت بهش کمک میکرد یه مشت خرت و پرت بخره نگاه میکردم تا اینکه تهیونگ ی چیزی از مامان پرسید.
ته:
"هممم خانم جئو- اوه م-منظورم اینکه مامان کوکی چطوره؟"
میتونم درد نهفته توی تک تک کلماتشو عمیقا حس کنم...
"اوه!بانیتو میگی؟حالش خوبه!"
ودف مامان! واقعا بهش گفتی که من حالم خوبه؟
"ح-حالش خ-خوبه؟ خ-خوشحالم که اینو میشنوم"
داره گریه میکنه!!!داره گریییه میکنننههه!! و من لعنتی هیچ غلطی نمیتونم بکنم چون بابام از پشت نگهم داشته.
"نه جونگکوک وایسا! تو همه چیزو خراب میکنی! بسپرش به مامانت درستش میکنه!"
عالیههه!
"هی عزیزم؟چرا بیبی تایگرمون داره گریه میکنه؟چیزی شده؟"
"نه مامانی من حالم خوبه. فقط یه حشره کوجیک رفته بود توی چشمم!"
داره دروغ میگه.
"اوه،الان اوکی ای؟"
"آره مامان"
"خوبه پس بزن بریم که خریدمونو تمومش کنیم!"
_زمان گذشت_
Tae pov:
پسر کرکاااااام! قلبم میخواد بزنع از دهنم بیرون!!!
یعنی خانم جئو-منظورم مامان نمیدونه که منو ته به هم زدیم؟هللل نو!
"اینجا تهیونگ!بزار کمکت کنم"
"اوه مرسی مامان!میتونم برسونمتون خونه یا اینکه با ماشین اومدین؟"
"آره با ماشین اومدم،بعدا میبینمت لیتل تایگر.با احتیاط رانندگی کن"
"توهم همینطور مامان!"
*حرکت کردن*
گاددد پشمام! نزدیکک بود! حس میکنم زانوهام شل شدن. اون‌.مامان.کوکی.بود!!! یا بهتره بگم مامان اکسم!
فاک دارم زوال عقل میگیرم!!
[خونه]
"عزیزم اومدی؟ اوه چی شده؟ حالت خوبه؟"
"چیزی نیست مامان، واقعا خستم"
از پله ها رفتم بالا و گرفتم خوابیدم.

~~~
فکنم خانم جئون[هوسوک] سید بود جدش منو گرفت 🚶‍♀️
انقدر که توی پارتای قبل بهش فحش دادم‌‌...
چوووونننن ایننننن پاااارررتتتت فااااککککیی بعد از ترجمهههه با یه کصدستی از سوی بنده به چخ رفت!
و من دوباره نشستم از اول نوشتم:)
برا همین از زر زر های من لای خطوط محرومید:)
بعدی پارت آخره:)
خدافظ:)
میرم که ناپدید شم،کاش سنگ شم،کاش پرنده باشم،اما رها نباشم:)
بای~

𝕋  𝔼  𝕏  𝕋 || 𝓣𝓻𝓪𝓷𝓼𝓵𝓪𝓽𝓮𝓭Where stories live. Discover now