🐰➍

1.3K 192 12
                                    


Kook pov🐰:

شت گاد،خیلی اعصابم تخمیه!
اگه باهاش موافق نباشه چی؟

"کوک،پسرم! به چی فکر میکنی؟ یه دقیقه ست دارم باهات حرف میزنم ولی حاضرم شرط ببندم یه کلمشم نفهمیدی،گوشت با منه!؟"

"هاه؟ ببخشید بابا میشه باز بگی چی گفتی؟"

" گفتم داریم میریم،توهم میای؟"

"آ-آره"
*
میخوای بدونی چه اتفاقی بین من و تهیونگ افتاد؟
اوکی...

[Flash back]

"بابا!چجوری تونستی؟فکر میکردم از تهیونگ خوشت میاد،چطوری ازم انتظار داری که ولش کنم!"

"یا باهاش به هم میزنی یا نه من نه تو!درضمن یه قرونم دیگه خرجت نمیکنم!(مترجم~همون از ارث محرومت میکنم خدمون)

"ولی بابا من-"

"برای من اما و اگر نیار جونگکوگ! و این آخرین باریه که بهت میگم اگه میخوای پسر من باشی باید با تهیونگ به هم بزنی و با پسر آقای پارک قرار بزاری!"

**
نمیتونم باور کنم!چطوری میتونی!!!
بیشتر از هرچیزی که فکرشو بکنی من عاشق تهیونگم ولی از طرفی هم نمیتونم خانوادم رو ترک کنم.
من تنها بچشونم،یجورایی تنها مایه خوشحالی و خوشبختیشون.
ولی هنوزم مجبورم با پسرِ پارک قرار بزارم،ازش عنم‌میگیره،عق!!!

تهیونگ،من واقعا متاسفم ولی میدونم که میتونی یکی رو پیدا کنی که لیاقتتو بیشتر از من داشته باشه‌.

~شروع میکنه به تکست دادن به تهیونگ~

Jk💜:بیا به هم بزنیم تهیونگ.

Tae💜:اگه اینطوری باعث میشه که تو خوشحال باشی من حرفی ندارم نگران نباش...☺

عاح بیبیم!ته ته ی من...
واقعا متاسفم...
میدونم که حالش خوب نیست،اون همیشه همینطوریه.هرکاری میکنه تا لبخند از روی لبام جُم نخوره.

1 new message 📩

💜tae:البته فکر کنم..:)

کل شبو گریه کردم.
یه هفته خودمو توی اتاقم حبس کردم.
مامان و بابام از دستم شاکی شده بودن ولی به تخمم نبود.
ولی به هرحال تصمیم گرفتم یکم خودمو جمع و جور کنم و با تصمیم بابام موافقت کنم.

**
"عجله کن عزیزم،همین الانشم دیرمون شده،آقای پارک خیلی وقته اونجاست"

داریم میریم‌دستوران تا پسر پارک رو ببینیم.واقعا دلم نمیخواد برم.
تقریبا رسیدیم دم رستوران که تصمیم گرفتم حس واقعیم رو به بابام بگم.
"باب-ا من نمیتونم اینکارو بکنم!نمیتونم تهیونگو ول ک
کنم!ببخشید،واقعا متاسفم!"

"عزیزم چی داری میگی؟"

"مامان من نمیتونم با یکی دیگه برم سرقرار درحالیکه قلبم هنوز واسه تهیونگ میتپه!
با هیچکس دیگه ای نمیتونم برم توی رابطه فقط برای اینکه پسر شما باشم!
بابا من دیگه یه مرد بالغم،بدون پول توام میتونم از پس خودم بربیام!
معذرت میخوام ولی قلب من فقط متعلق به تهیونگه چه بخواین چه نخواین.
الان هم میخوام برگردم پیش تهیونگ،متاسفم!"

همین که بابام شروع به حرف زدن کرد از ماشین زدم بیرون.‌

~~~~
:)
مقصر بابای کوکو بود...
فکرشو میکردین؟!

𝕋  𝔼  𝕏  𝕋 || 𝓣𝓻𝓪𝓷𝓼𝓵𝓪𝓽𝓮𝓭Where stories live. Discover now