🐻➎

1K 158 16
                                    

Kook pov:

"شنیدی عزیزم؟"

"آره،پسرمون حالا واسه خودش مردی شده"

"یه لحظه..چی دارین میگین؟!"

"این همون چیزی بود که توقع داشتم بشنومش. حالا هم باید بریم سر قرارمون"

"بابا!من همین الان چی گفتم؟!"

"صبر داشته باش عسلم.فقط باهامون بیا"

پوف،نمیفمم اینا چی میگن... .

[رستوران]

"سلام آقای پارک! ببخشید که دیر کردیم"

"سلام آقای جئون!مشکلی نیست،ایشون جیمین پسرم هستن"

"همگی سلام! پارک جیمین هستم"

فقط سرمو تکون دادم.

"عزیزم،به بقیه سلام کن!"

عالی شد!

"سلام،جونگکوکم"

"خب،بهتره بریم‌ سر اصل مطلب، مستر جونگکوک چی میتونی به پسرم جیمین بگی؟"

" اممم م-من نمی-"

"آقای پارک پسر من همین الانشم توی رابطه است،متاسفم که باید بگم اومدیم تا این قرار رو کنسلش کنیم"

چی؟ص-صبر کن؟! درست شنیدم؟

"اوه! ایرادی نداره،ممنونم که حقیقت رو گفتین اقای جئون.درواقع پسر ماهم توی رابطه است و ماهم برای کنسل کردن این قرار اینجاییم!"
[مترجم:ودف؟! :| ]

"خوشحالم که اینو میشنوم"

"ب-ابا اینجا چه خبره؟!"
[مترجم:آره ناموصا چه خبره؟:| ]

"عزیزم دیگه آزادی که هر تصمیمی میخوای بگیری.
چند دقیقه پیش حرفاتو توی ماشین شنیدم،کل چیزی که میخوام بشنوم اینه که تو امادگی اینو داری که مرد و همسر خوبی باشی و اماده ای که همه چیز رو رها کنی تا با تهیونگ باشی"

"و-واقعا؟ من خیلی خوشحالم بابا"

"آقای پارک اگه اجازه میدین دیگه ما کم کم رفع زحمت کنیم و بریم که ببر کوچولومون-بیبی تایگر- رو برگردونیم"

"ببر؟!"

"خب آره هاها! ما به دوست پسرِ پسرمون میگیم ببر،ببر کوچولومون! اون خیلی کیوت و گوگولیه مث یه ببر کوچولو میمونه!"
[ مترجم:ازین پدر شوهرا باشید،بای🚶‍♀️]

"اوه اوکی هاهاها! خب میبینمتون!"

"خدانگهدارتون باشه خانم و آقای جئون و همینطور تو جونگکوک،خیلی خیلی ممنونم!"

"خداحافظت جیمین،ما میتونیم باهم دوست باشیم!"

اون فقط سری تکون داد و گاد! توی کونم عروسیه!

"بابا ازت ممنونم،ممنون مامان!"

"اوکیه عزیزم! ما عاشق تهیونگیم فقط میخواستیم یکم امتحانت کنیم"
[مترجم:فقیط میخستیم ایمتیحینت کینیم🚶‍♀️]

"حالا بریم که واسه یه سری چیزا اماده بشیم!"
[ مترجم:فک کنم منظورش جمع کردن گندی که وسط رابطه تهکوک زدن باشه🚶‍♀️🚶‍♀️]

[Flashback ends]

~~~~~

تقریبا دو-سه پارت دیگه تمومه!
یوهو~
ولی قرار نیست همینجا ولتون کنم...
قطعا میرم و با ترجمه های دیگه برمیگردم و راجع به بوکهای خودم... باید بگم که اصلا امادگی ذهنی واسه ادامه دادنشونو فعلا ندارم:]
مرسی کع خوندین
بای💜🦋

𝕋  𝔼  𝕏  𝕋 || 𝓣𝓻𝓪𝓷𝓼𝓵𝓪𝓽𝓮𝓭Donde viven las historias. Descúbrelo ahora