Chapter 1

5.3K 893 142
                                    

-تهیونگ‌شی این آخرین‌باریه که میگم حق نداری بری! دختر امگا مشت‌هاش رو به در قفل شده‌ی اتاق کوبید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-تهیونگ‌شی این آخرین‌باریه که میگم حق نداری بری!
دختر امگا مشت‌هاش رو به در قفل شده‌ی اتاق کوبید.

-چرا جوابم رو نمیدی! تو که نمیذاشتی نونا هیچوقت گریه کنه، چرا انقدر ناراحتم میکنی؟
پیشونی دردناک از گریه‌های مکررش رو به چوب ماهگونی رنگ در فشرد و دستگیره رو بالا پایین کرد.

اون طرف دیوار پسرک با جسم جمع شده‌ای رو زمین نشسته بود و با هر کلمه‌ی خواهر بزرگترش دستش‌ رو محکم‌تر به لب‌هاش فشار میداد تا صدای هق‌هق‌هاش بیرون نره؛ نباید ضعفش رو به خواهرش نشون می‌داد، اچا باید بهش تکیه می‌کرد و خیالش راحت میشد بنابراین از جا بلند شد و پایین لباس چروکش رو دست کشید؛ آب دهانش رو قورت داد و سعی کرد به خودش مسلط بشه.

-اچا خواهش میکنم تمومش کن.

-نونا بمیره نمیذاره ‌تهیونگش رو اذیت کنن نمیذاره از خودش دورش کنن! فقط کافیه توهم باهام همکاری کنی-

-اچا من دیگه بزرگ شدم میتونم از پس خودم بربیام تو جفت خودت رو داری من قرار نیست آسیبی ببینم.

محکم گوشه‌ی لباس آبی‌رنگش رو چنگ زد تا خودش هم باورش بشه حرف‌هاش امیدواهی نیست.

-تهیونگ فقط بذار الان بغلت کنم، د-دلم برات تنگ شده.

بعد از شنیدن لحنِ عاجزانه‌ی اچا نتونست بیشتر از این مقاومت کنه و با شتاب در رو باز کرد. قبل از اینکه خواهرش با چشم‌های تیزبینش حالِ زارش رو تشخيص بده خودش رو توی آغوش آرامش بخشش جمع کرد.

-دلم برات تنگ میشه نونا.

اچا انگشت‌های باریکش رو لای موهای به‌هم‌ریخته‌ی تهیونگ کشید و به خودش نزدیک‌ترش کرد؛ همیشه میخواست تنها تکیه‌گاه برادرش باشه و حالا که در برابر محافظت ازش ناتوان شده بود قلب گرگ امگاش به درد اومده بود.

-فرقی نداره چه اتفاقی بیوفته من همیشه طرف توئم ته‌ته.

رایحه‌ی برگ شب‌بوی اچا رو عمیق‌تر بو کشید و گرگش خرخر آرومی از روی حمایت نوناش کشید. با وجود اچا هیچوقت تنها نبود نه؟

Abandoned Omega | KookvWhere stories live. Discover now