(7)

95 22 24
                                    

نایل:اونا طلایی شدن!

پسر ایرلندی رو به زین، طوری که لیام نشنوه گفت.

زین یدونه پاپ کورن تو دهنش پرت کرد.

زی:معلومه، با چند بار حمام رفتن درست میشد.

با لبخند به همسرش که داشت به هری چیزی میگفت و هری بلند بلند میخندید نگاه کرد.

زی:میدونی....من موهای صورتیشو دوست داشتم....اون همه جوره خوشکله!

نایل:خیلی خب حالا بغض نکن!

نایل با تمسخر گفت.

زین چشماشو چرخوند و بی توجه یه مشت پاپ کورن تو دهنش جا کرد.

هز:دیگه وقتشه گیتارتو در بیاری نی!

نایل: بیخیال هری، دوباره؟ هرسال همین کارو میکنیم!

هری اخم کرد، به سمت نایل رفت و دستش رو گرفت و سعی کرد از روی کاناپه بلندش کنه.

هز:من بهت اجازه نمیدم رسممونو خراب کنی!

نایل آهی کشید.

نایل:خیلی خب، باشه...باشه‌....الان میرم میارمش.....خوبه همتونم بلدین گیتار بزنید.

درحالی که غرغر میکرد، به سمت اولین اتاق رفت و چند لحظه بعد درحالی که گیتار کلاسیکش روی شونه اش بود کنار زین نشست.

نایل:خب...؟

هری با ذوق خندید

هز:خودت میدونی..!

نایل پوفی کشید.

البته که میدونست.

اونا هرسال همینکارو میکردن ، دور هم جمع میشدن و نایل شروع میکرد به گیتار زدن و اولین آهنگ همیشه با history شروع میشد.

و با اینکه نایل هربار غر میزد و ازشون میخواست کار جدیدی انجام بدن ولی در آخر خودش هم میدونست که از این کار چقدر لذت میبره و همیشه ام ده ثانیه ی آخر آهنگ در حال گریه کردن بود، پس...

حالا نیم ساعت از زمانی که نایل گیتار زدن رو متوقف کرده بود-چون با لایه ی بزرگ اشکی که روی چشماش بود نمیتونست انگشتهاشو به درستی جای گذاری کنه- و اونو به گوشه ای پرت کرده بود میگذشت و هر پنج نفرشون روی زمین دراز کشیده بود.

لو:مسیح! هربار همین کارو میکنیم و هربارم همین بلا سرمون میاد!

هری بی حال خندید و دماغش رو پر سر و صدا بالا کشید.

زی:بنظرت هنوز منتظرن؟

لی:البته! هرسال این موقع ما ترند توییتر میشیم...پارسالو یادته؟

نایل:یادم ننداز!

نایل غرید و اخم کرد.

زی:حس بدی دارم که هیچکاری نکردم!

Disaster chef & blonde teddy bear [l.s] [z.m]Where stories live. Discover now