نایل:اونا طلایی شدن!
پسر ایرلندی رو به زین، طوری که لیام نشنوه گفت.
زین یدونه پاپ کورن تو دهنش پرت کرد.
زی:معلومه، با چند بار حمام رفتن درست میشد.
با لبخند به همسرش که داشت به هری چیزی میگفت و هری بلند بلند میخندید نگاه کرد.
زی:میدونی....من موهای صورتیشو دوست داشتم....اون همه جوره خوشکله!
نایل:خیلی خب حالا بغض نکن!
نایل با تمسخر گفت.
زین چشماشو چرخوند و بی توجه یه مشت پاپ کورن تو دهنش جا کرد.
هز:دیگه وقتشه گیتارتو در بیاری نی!
نایل: بیخیال هری، دوباره؟ هرسال همین کارو میکنیم!
هری اخم کرد، به سمت نایل رفت و دستش رو گرفت و سعی کرد از روی کاناپه بلندش کنه.
هز:من بهت اجازه نمیدم رسممونو خراب کنی!
نایل آهی کشید.
نایل:خیلی خب، باشه...باشه....الان میرم میارمش.....خوبه همتونم بلدین گیتار بزنید.
درحالی که غرغر میکرد، به سمت اولین اتاق رفت و چند لحظه بعد درحالی که گیتار کلاسیکش روی شونه اش بود کنار زین نشست.
نایل:خب...؟
هری با ذوق خندید
هز:خودت میدونی..!
نایل پوفی کشید.
البته که میدونست.
اونا هرسال همینکارو میکردن ، دور هم جمع میشدن و نایل شروع میکرد به گیتار زدن و اولین آهنگ همیشه با history شروع میشد.
و با اینکه نایل هربار غر میزد و ازشون میخواست کار جدیدی انجام بدن ولی در آخر خودش هم میدونست که از این کار چقدر لذت میبره و همیشه ام ده ثانیه ی آخر آهنگ در حال گریه کردن بود، پس...
حالا نیم ساعت از زمانی که نایل گیتار زدن رو متوقف کرده بود-چون با لایه ی بزرگ اشکی که روی چشماش بود نمیتونست انگشتهاشو به درستی جای گذاری کنه- و اونو به گوشه ای پرت کرده بود میگذشت و هر پنج نفرشون روی زمین دراز کشیده بود.
لو:مسیح! هربار همین کارو میکنیم و هربارم همین بلا سرمون میاد!
هری بی حال خندید و دماغش رو پر سر و صدا بالا کشید.
زی:بنظرت هنوز منتظرن؟
لی:البته! هرسال این موقع ما ترند توییتر میشیم...پارسالو یادته؟
نایل:یادم ننداز!
نایل غرید و اخم کرد.
زی:حس بدی دارم که هیچکاری نکردم!
YOU ARE READING
Disaster chef & blonde teddy bear [l.s] [z.m]
Short Storyیه وانشات از دو ماه اخیر:)💙