« رمز درو بزن »
بعد از رسیدن به در گفت. 
چند ثانیه طول کشید تا جیمین سرشو از توی بازوش بلند کرد و گیج به شماره ها نگاه کرد
« تاریخ تولدم »
بعد از چند ثانیه طولانی تک خنده ای کرد و شماره هارو وارد کرد و باعث شد سوبینم لبخند بزنه

وارد سالن شد با پا در رو بست و سمت اتاق رفت
پسر رو روی تخت گذاشت و بهش نگاه کرد هوفی کشید و خواست سمت در بره که دستش کشیده شد
« کجا میری »
سمت پسر برگشت
« میرم برات اب بیارم زود بر میگردم »

اروم خم شد و شقیقشو بوسید پسر هومی کرد و دستشو ول کرد و دوباره توی خودش لوله شد
چند ثانیه بعد سوبین با لیوان ابی سمت تخت برگشت و روی عسلی قرارش داد بعد اروم روی تخت نشست
« جیمین»
موهای نمدار از عرق پسر رو از روی پیشونیش کنار زد
« نمیخوای بگی چی شده که مسئول بار باید بهم زنگ بزنه و بگه حالت خوب نیست؟ چند ماهی میشه که ندیدمت »
جیمین توی جا تکون خورد
« معذرت میخوام »

ابروهاش بالا پرید
« چرا معذرت خواهی میکنی »

« من قول دادم ازت فاصله بگیرم ولی بازم مثل بچه ها شماررو دادم که بهت زنگ بزنن من همش ازت سو استفاده میکنم »

پسر اخم کرد و شونه ی جیمینو گرفت و سمت خودش برگردوند
« اصلا شبیه خودت نیستی چت شده ؟ الان باید با اون نیشخند مسخرت تا خرخره مستم کنی و به زور باهام بخوابی چی شده حرف بزن»

« هیونگ امروز...»
نگاه خیرشو از چشمای پسر گرفت و به پنجره بزرگ اپارتمان داد
« چیزی نیست »
پسر مشکوک بهش خیره شد و بعد از چند ثانیه گوشیشو برداشت تا تاریخو چک کنه و با دیدن عدد ماه روی گوشی چشم هاش رو به هم فشار داد و ساکت شد
« متاسفم »
زیر لب زمزمه کرد جیمین سر تکون داد و به پسر نزدیک شد الان فقط میخواست حواسش پرت شه همین این روز نحس هر سال تکرار میشه و خیلی کم پیش میاد جیمین بخواد اونو با شخص خاصی بگذرونه و حالا که یونگیو انتخاب کرده بود اونجوری از سمتش ترد شده بود حالش دوبرابر افتضاح بود

« میخوای دوش بگیری؟ من همینجا منتظر میمونم»
با نوازش موهای پسر گفت و جیمین همون لحظه فکر کرد چقدر خوب میشد اگه یونگی مثل سوبین باهاش رفتار میکرد و از این فکر لبخند زد. محال بود .

سرشو تکون داد و از بغل پسر بیرون اومد و سمت حمومی که جاشو از بر بود رفت
بعد از انداختن لباساش توی سبد بنفش رنگی که مخصوص خودش بود زیر دوش ایستاد و اب داغ رو باز کرد تا سوختن پوستشو حس کنه چشماشو بست و مثل همیشه شقیقشو به سنگ سرد دیوار تکیه داد
« چشمای اون حروم زادرو باز کنید باید ببینه بهای خیانت چیه »
صدای اون مرد بازم توی سرش پیچید

سریع چشماشو باز کرد و درجه ابو زیاد تر کرد. نباید فکر کنه. اصلا نباید به هیچ چیز فکر کنه، لعنت بهش .
شقیقشو ماساژ داد. همین الانم سرش درد گرفته بود .اهی کشید و کنار دیوار سر خورد این صداها و تصویرا هیچوقت از ذهنش بیرون نمیرفتن
« ششش جیمین اینا همش کابوسه »
زیر لب زمزمه کرد‌

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now